گفتگو درباره واژه گزارش تخلف چین نویسه گردانی: CYN چین . [ چ ِ ] (اِخ ) ۞ (ارنست بوریس ). عالم وظائف الاعضاء انگلیسی در سال 1904م . در آلمان متولد شد. استاد علم الامراض در آکسفورد برای همکاری با فلوری ۞ و فلمینگ ۞ در کشف پنی سیلین قسمتی از جایزه ٔ نوبل 1945 م . به وی داده شد. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی خاقان چین خاقان چین . [ ن ِ] (اِخ ) پادشاه چین . در ادبیات پارسی پادشاه چین گاهی «فغفور» و گاه «خاقان چین » آمده است : چو از دور خاقان چین بنگریدخر... چین گرفتن چین گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) چین برداشتن . و شکن یافتن : دم خون چو رود مهین هین گرفت ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .اسدی . چین شمالی چین شمالی . [ ن ِ ش َ ] (اِخ ) رجوع به چین و ختا و تاریخ مغول اقبال و دایرة المعارف فارسی شود. چین خوردگی چین خوردگی . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی چین خورده . چین خوردن چین خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شکن گرفتن . ترنجیدن . شکن یافتن . چروک پیدا کردن . چنانکه رخسار و رو. لا و تا یافتن چنانکه در پارچه... چین جنوبی چین جنوبی . [ ن ِ ج َ / ج ُ ] (اِخ ) رجوع به چین و تاریخ مغول اقبال ودایرة المعارف فارسی شود. چین چوروک چین چوروک . [ ن ُ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به چین و چروک شود. چین چیخری چین چیخری . (اِخ ) نام پدر مَرتیَه که از مردم پارس و از محلی به نام «کوگ نگا» بود این مرد بر داریوش یاغی شد و چنانکه در کتیبه ٔ بیستون آ... انگبین چین انگبین چین . [ اَ گ َ / گ ُ ] (نف مرکب ) عسال . (یادداشت مؤلف ). عسل چین : فتخاء؛ چیزی است همچو کالبد خشت که بر آن انگبین چین نشیند. (منتهی ... اصنام چین اصنام چین . [ اَ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بتان چین . کنایه از مردان یا زنان جمیل و نیکوروی . (آنندراج ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۴ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود