چین افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) (... درپوست یا جامه و گاه ابرو) شکنج گرفتن . شکن و نورد پیدا آمدن . جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده
: باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین .
سعدی .
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین .
سعدی .