اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چینی

نویسه گردانی: CYNY
چینی . (ص نسبی ) از مردم چین . از چین . اهل چین :
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی .

فرخی .


همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش .

نظامی .


بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام .

سعدی (بوستان ).


|| منسوب به سرزمین چین .
- چینی پرند ؛ پرند چینی . پرنیان و حریر بافته در چین . پارچه ٔ ابریشمینی که در چین کنند :
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند

فردوسی .


گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.

فردوسی .


فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.

فردوسی .


پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.

عنصری .


نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.

نظامی .


در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.

نظامی .


- || شمشیر چینی . شمشیر ساخت چین .
- چینی تاج ؛ که تاج ساخت چین دارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج .

نظامی .


- چینی حریر ؛ حریر که در کشور چین بافند :
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.

فردوسی .


نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر.

فردوسی .


- چینی سجنجل ؛آینه ٔ چینی :
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند.

خاقانی .


- چینی سرشت ؛ متداول و معمول چین که سابقه ٔ تدارک آن به چین کشد :
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت .

نظامی .


- چینی کلاه ؛ کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد.
- || دارنده ٔ کلاه ساخت چین یا معمول در چین :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه .

نظامی .


- چینی نگار ؛ نگاشته و تصویر کرده ٔ چین . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || نگاراهل چین . خوبروی چینی .
- آبگینه ٔ چینی ؛ شیشه که در چین سازند.
- بدل چینی ؛ نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. نوع پست چینی . رجوع به بدل چینی شود.
- تمثال چینی ؛ نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین :
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی .

نظامی .


- حریر چینی ؛ حریر بافت چین و حریر که از چین آرند.
- خط چینی ؛ رجوع به چینی (خط) شود.
- دیبای چینی ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در چین بافته باشند :
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز.

سعدی (بوستان ).


- دینار چینی ؛ زر مسکوک چین . دینار که به چین سکه کنند :
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار.

فردوسی .


- زبان چینی ؛ رجوع به چینی (زبان ) شود.
- سپر چینی ؛ سپر ساخت چین :
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان .

فردوسی .


- ظرف چینی ؛ رجوع به چینی در معنی ظرف شود.
- فرش چینی ؛ گستردنی که در چین بافند :
یافت از فرش چینی آسایش .

نظامی .


- فغفور چینی ؛ پادشاه چین . رجوع به چین شود :
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند.

فردوسی .


- کاس چینی ؛ کاسه ٔ چینی :
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته .

نظامی .


- کاسه ٔ چینی ؛ سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی . رجوع به چینی در این معنی شود :
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ٔ چینی .

سعدی (گلستان ).


- کبابه ٔ چینی ؛ نوعی گیاه . رجوع به کبابه شود.
- کلاه چینی ؛ چینی کلاه . کلاه ساخت چین .
- || آلت موسیقی ، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود. جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است . این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته . چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عیب چینی . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) عیبجوئی . (آنندراج ). نکته گیری و ایرادگیری . (از ناظم الاطباء).
خرز چینی . [ خ َ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرز یمانی . جِزْع . رجوع به خرزیمانی شود.
دست چینی . [ دَ ] (حامص مرکب ) انتخاب . گزینش . و رجوع به دست چین شود.
سخن چینی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) نَمّامی . خبرکشی : سخن چینی از کس نیاموختیم ز عیب کسان دیده بردوختیم .نظامی .
شاه چینی . (اِ مرکب ) عصاره ٔ گیاهی است چینی ، و بعضی گویند حنای آنجا را با سرکه می سرشند وآن را شاه چینی می گویند. طلا کردن آن دردسر را ببرد....
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بدل چینی . [ ب َ دَ ] (اِ مرکب )سفالینه که بر روی آن لعابی از شیشه کنند. کبود آن را فیروزه ای و زرد آن را ذرتی گویند. (یادداشت مؤلف ). نام...
پشم چینی . [پ َ ] (حامص مرکب ) عمل چیدن یا بریدن پشم حیوانات .
جمد چینی . [ ج َ م َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی باشد سفید که در داروهای چشم بکار برند. (برهان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.