حاجب
نویسه گردانی:
ḤAJB
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ )ابن احمد طوسی مکنی به ابومحمد او از محمدبن رافع وذهلی و محمدبن حماد ابی وردی و از او ابن منده و قاضی ابی بکر حیری روایت کنند. مسعودبن علی سجزی گوید که از حاکم درباره ٔ حاجب سؤال کردم او گفت وی هرگز حدیثی نشنوده است لکن او را عمی بود که او سماع حدیث کرده است پس از آن بلاذری نزد وی شد و گفت آیا تو با عم خویش در مجلس حدیث حاضر می آمدی گفت آری و او عمری طویل یافت و در سال 336 هَ . ق . فجاءة درگذشت . رجوع به لسان المیزان عسقلانی چ حیدرآباد ج 2 ص 146 شود.
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی بکر ارکین فرغانی . مکنی به ابی العباس . وی نابینا بود و بسال 296 هَ . ق . به اصفهان نزد بدرالحمامی شد....
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن معاویةبن ابی سفیان مکنی به ابو یوسف . تابعی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن النعمان مکنی به ابی الفضل . در ایام خلافت القادر باللّه رایت وزارت برافراشت . رجوع شود به دستورالوزراء ص 82.
حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن ولید مکنی به ابواحمد. تابعی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن یزید صحابی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) (امیر) ابوبکر مبشر. از کسان مجدالملک بهاءالدوله علی بن احمد جامجی است . عوفی در ترجمه ٔ حال مجدالملک در لباب الالباب آر...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی از حجاب بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار بود چنانکه در ماه شوا...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) اصفهانی (آقا جواد) شاعر ایرانی . او به هندوستان شد و به حکمران ایالت «اود» یمین الدوله نواب سعادتعلی خان بهادر پیوست ...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بدیعبن عبداﷲبن عبدالغفار مکنی به ابوالنجم پدر ابوالوفاء محمد حاجب است وی صاحب ابوالحسین علوی داماد صاحب بن عباد بود ...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بکتکین . بروزگار سلطان محمود خدمتها کرده بود و در زمان مسعود نیز، در تکیناباد کارها بدست او رفت و حاجب و سپاه سالار او گرد...