حاجب
نویسه گردانی:
ḤAJB
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن دینار، معروف به حاجب الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن عمروبن تمیم است . وی شاهد «یوم السلی » بود، دراین جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا شد، زاهربن عبداﷲبن مالک ، تیم بن ثعلبه ٔ یشکری را بکشت و گفت :
للّه تیم ُ ای ُ رمح طراد
لاقی الحمام وای نصل جلاد
و محش ّ حرب مقدم متعرض ُ
للموت غیر معرّد حیاد.
و حاجب گفت :
سلی یشکراًعنی و ابناء وائل
لهازمها ُطرا و جمع الاراقم
الم تعلمی انا اذاالحرب شمرت
سمام علی اعدائنا فی الحلاقم
عتاة قراة فی الشتاء مساعر
حماةً کماةُ کاللیوث الضراغم
بایدیهم سمر من الخط لدنة
و بیض تجلی عن فراخ الجماجم
اولئک قوم اِن فخرت بعزهم
فخرت بعز فی اللهی و الغلاصم
هُم انزلوا یوم السلی عزیزها
بسمر العوالی والسیوف الصوارم .
رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 294 و ج 6 ص 60 شود.
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حاجب . [ ج ِ ] (ع اِ) اَبرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی . موی ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس حاجب ؛ خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الار...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) مولای زیدبن ثابت است . ابن ابی حانم ؟ بنقل از پدر خود گوید که حاجب معروف نیست وحدیثی را که در باب فضل قباء آرد یعقو...
حاجب . [ ج ِ ](اِخ ) التونتاش خوارزمشاه . رجوع به آلتونتاش شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ )ابن احمد طوسی مکنی به ابومحمد او از محمدبن رافع وذهلی و محمدبن حماد ابی وردی و از او ابن منده و قاضی ابی بکر حیری روا...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن خلف . محدث است و حافظ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزی از او روایت کند که گفت عمربن العزیز را آنگاه که بخ...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس ۞ بن زید ۞ بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت ...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن خفاف بن بیاضةالانصاری الاوسی البیاضی . طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند که حاجب وقع...
حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن زید یا یزید انصاری اشهلی . بقولی وی از تیره ٔ ازد شنوءة است و حلیف بنی عبدالاشهل صحابی است و در وقعه ٔ یمامه شهادت ...
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زید الانصاری الخزرجی . صحابی است او با برادر خویش حباب غزوه ٔ احد را دریافته اند.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عمر. مکنی به ابوخشینه . تابعی است .