حازر
نویسه گردانی:
ḤAZR
حازر. [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده . دیدزن . خراص . || شیر ترش . (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حازر. [ زِ ] (اِخ ) مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته : «الحازر = الخازر» و خازر بقول یا...
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب...
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان ). || کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب ).
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن مهاجر باهلی ، مکنی به ابوعیسی . تابعی است .
حاذر. [ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده . (مهذب الاسماء). ترساننده . ترسنده . پرهیزنده . ج ، حاذرون .
هاذر. [ذِ ] (ع ص ) یوم هاذر؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالحّر. (اقرب الموارد).
امر حاضر. [ اَ رِ ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح صرف ، فعل امری است که بوسیله ٔ آن انجام دادن کاری از مخاطب خواسته شود. و رجوع ب...
حاضر قنسرین . [ ض ِ رِ ق َن ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین ، و آنرا قبیله ٔ تنوخ ، پس از رفتن بسرزمین شام و مدتی چادرنشینی بساختند و این ح...
حاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
حاضر و غایب کردن . [ ض ِ رُ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواندن اسامی جمعی برای تعیین حاضران و غایبان ، چنانکه معلم شاگردان را و صاحب منصب سرباز...