گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حافظ نویسه گردانی: ḤAFẒ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد (خواجه ...). حفظ کلام دارد و از مردم هرات است . او راست :گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است .(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 152). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی پاشا. یکی از مردم آماسیه و از وزرای عهد سلطان محمودخان ثانی . وی در ابتدا در خدمت بعض وزرا سمت قپوچی باشی (دربان ب... حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی جامی . امیر علیشیر گوید: صاحب کمال زمان خود بود به تخصیص در علم تصوف . و حضرت مخدومی نورا [ عبدالرحمان جامی ] در نف... حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) عفیف الدین . رجوع به عفیف شود. حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمد (الحاج ). او راست : الکلام المتین فی معرفةالبراهین که در مطبعةالمعارف مصر بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ). حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود. حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبک . رجوع به محمدبیک شود. حافظ حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) محمدشریف . رجوع به محمدشریف بن عبداﷲ شود. حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبن ناصر سلامی ، منسوب به مدینةالسلام بغداد. محدث است . حافظ حافظ. [ ف ِ ](اِخ ) معین الدین خلیفه . یکی از صدور سلطان حسین میرزا تیموری . رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 299 شود. حافظ حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) نجیب . رجوع به وسیله محمد شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۶ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود