گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حاکم نویسه گردانی: ḤAKM حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) علی بن احمدبن ابی الفضل زمیخی . رجوع به علی بن احمد زمیخی و تاریخ بیهق ص 249 شود. ۞ واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی حاکم حاکم . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حکم . داور. قاضی . دیّان . لزام . فتاح . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). فیصل . راعی . (منتهی الارب ). لزم . حکم ... حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابن دوست ، مکنی به ابوسعد. ابوجعفر بحاثی و ابوبکر صبغی از وی روایت کنند و او از ابوالفتح نیشابوری روایت دارد. رجوع به... حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن بهرام خواری بیهقی . رجوع به محمدبن ابراهیم بن بهرام و تاریخ بیهق ص 214 شود. حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. سمعانی از او بسیار نقل کند. رجوع به حاکم نیشابوری و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 34 شود. حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعلی فاطمی . رجوع به حاکم بأمر اﷲ فاطمی شود. حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالفتح نصربن علی بن احمد حاکمی طوسی . رجوع به حاکمی طوسی شود. حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالفضل محمدبن احمد. رجوع به ابوالفضل و دستورالوزراء ص 108 و حبیب السیر چ تهران ج 2 جزو 4 ص 130 و 131 و 143 و 144 و 15... حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) امیرک زیادی ، علی بن ابراهیم زیادی ، مکنی به ابوالقاسم . مؤلف تاریخ بیهق گوید: او را حاکم امیرک زیادی گفته اند. و خو... حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) جعفر زیادی . رجوع به جعفر زیادی حاکم ... و حاکم امیرک شود. حاکم حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) عبدالشکور افندی . یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ 13 هجری و از دبیران دیوان همایون . (قاموس الاعلام ترکی ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود