حالیا. (از ع ، ق ) اکنون . حالی . در این وقت . فعلاً. عجالةً
: کبک عاقل خود را حالیا غافل میسازد. (جهانگشای جوینی ).
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من .
حافظ.
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه ٔ کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ٔ کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین منست
تا در آغوش که می خسبد و همخانه ٔ کیست ؟
حافظ.
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز.
حافظ.
صوفی صومعه ٔ عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم .
حافظ.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی .
حافظ.
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم .
حافظ.
حالیامصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم .
حافظ.
حالیا مزار و مرقد مطهر ایشان آنجا است . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ مؤلف ص
23). و اشارت به موضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا آنجا است . (انیس الطالبین بخاری ص
226).
از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است
حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است .
کمال خجندی .
خرج کن اینکه حالیا دارم
آنچه یابم دگر برت آرم .
مکتبی .