اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حباب

نویسه گردانی: ḤBAB
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن محمد ثقفی . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید: کوفی بود، و ظاهر این سخن آنست که امامی بوده لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250) (لسان المیزان ج 2 ص 165).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حباب . [ ح َ ] ۞ (ع اِ) ۞ کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . ...
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ. دوستی ها.
حباب . [ ح ِ ] (ع مص ) مُحابّة. با کسی دوستی کردن . (زوزنی ). با هم دوستی گرفتن . محاببة.
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه . (منتهی الارب ). || دوستی . (منتهی الارب ). حُب .
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ، بمعنی نیم خم آب .
حباب . [ ح ُ ] (ع اِ) مار. شیطان (و شیطان در اینجا مرادف حیّة عربی و مار فارسی است ). || مار. (منتهی الارب ). || نوعی است از مار. (مهذب ...
حباب . [ ح َب ْ با ] (ع ص ) خم فروش . (مهذب الاسماء). صانع الحِباب و بائعها. (اقرب الموارد). || گندم فروش . (ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حباب . [ ح ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای ازبنی سُلَیم . || نام مردی . (منتهی الارب ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) محدث است . جاحظ گوید: قلت لحباب انک تکذب فی الحدیث ، فقال : و ما علیک اذا کان الذی أزید فیه أحسن منه فواﷲ ماینفعک ...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از صحابه است ، و در تفسیر اسفرائینی از او نقل شده . (فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار ج 1 ص 79).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.