حباب
نویسه گردانی:
ḤBAB
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منذربن جموح بن زیدبن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمه ٔ انصاری خزرجی سلمی . ابن سعد گوید: کنیت او ابوعمرو بود و وقعه ٔ بدر را در سن سی وسه سالگی دریافت و اوست که در روز سقیفه ٔ بنی ساعدة فریاد زد: «انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب ». و نیز از او روایت است که در روز بدر از پیغمبر پرسید آیا اینجا جائیست که خدا معین کرده و حق چون و چراکردن با ما نیست ، یا به رأی ما منوط است ؟ پیغمبر گفت : جنگ و رأی ازآن ِ ماست نه خداوند، حباب گفت : پس اینجا جای خوبی برای جنگ نیست ، و پیغمبر از او بپذیرفت . و نیز از حباب نقل است که در دو مورد پیغمبر پیشنهاد مرا پذیرفت ، یک مورد همان داستان بدر است و دوم هنگام رحلت که خداوند او را میان زیستن و مردن مخیرکرد، پس پیغمبر روی به یاران کرده مشورت کرد، ایشان زندگی او را ترجیح دادند، پس پیغمبر از من پرسید. من در پاسخ گفتم هرچه خدا خواسته بپذیر، و او بپذیرفت . ابن سعد گوید: در خلافت عمر بمرد، و از شعر اوست :
اء لم تعلما ﷲ درّ ابیکما
و ما الناس الاّ اکمه و بصیر
بانا و اعداء النبی محمد
اسود لها فی العالمین زئیر
نصرنا و آوینا النبی و ماله
سوانا من اهل الملتین نصیر.
رجوع به اصابة ج 1 ص 316 و 317 و البیان والتبیین ج 3 ص 181 و العقدالفرید ج 4 ص 272 و ج 5 ص 13 و زرکلی ج 1 ص 208 و فهرست امتاع الاسماع و المرصع و تاریخ الخلفاء ص 46 و الاستیعاب ج 1 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حباب . [ ح َ ] ۞ (ع اِ) ۞ کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . ...
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ. دوستی ها.
حباب . [ ح ِ ] (ع مص ) مُحابّة. با کسی دوستی کردن . (زوزنی ). با هم دوستی گرفتن . محاببة.
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه . (منتهی الارب ). || دوستی . (منتهی الارب ). حُب .
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ، بمعنی نیم خم آب .
حباب . [ ح ُ ] (ع اِ) مار. شیطان (و شیطان در اینجا مرادف حیّة عربی و مار فارسی است ). || مار. (منتهی الارب ). || نوعی است از مار. (مهذب ...
حباب . [ ح َب ْ با ] (ع ص ) خم فروش . (مهذب الاسماء). صانع الحِباب و بائعها. (اقرب الموارد). || گندم فروش . (ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حباب . [ ح ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای ازبنی سُلَیم . || نام مردی . (منتهی الارب ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) محدث است . جاحظ گوید: قلت لحباب انک تکذب فی الحدیث ، فقال : و ما علیک اذا کان الذی أزید فیه أحسن منه فواﷲ ماینفعک ...
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از صحابه است ، و در تفسیر اسفرائینی از او نقل شده . (فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار ج 1 ص 79).