حبیب
نویسه گردانی:
ḤBYB
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) شخصی خوش صحبت است ، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است ، علوفه ٔ سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچه ٔ عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 381 شود.
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمان . رجوع به حبیب بن سند شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمان . رجوع به حبیب بن مسلمة شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ سلمی . رجوع به حبیب بن ربیعة سلمی شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعمر. محدث است .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعمیرة اسکاف . شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را از اصحاب باقر(ع ) شمرده ، گوید: کوفی و تابعی است . و یک بار از اصحاب ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابومحمد. از زهاد قرن اول هجرت است و جاحظ او را در عداد زهاد و نساک اهل بیان برشمرده گوید: وقتی حجاج بن یوسف ثقفی مالی...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) احول خثعمی . شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید: کوفی بود. و در کتاب الفهرست خود گوید: حبیب ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) الحذاء. مکنی به ابی عمیرة. محدث است .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) العطار. او راست : کتاب العطر و اجناسه . (ابن الندیم ).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) بیاضی . رجوع به حبیب بن زیدبن تمیم شود.