حبیب
نویسه گردانی:
ḤBYB
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حسان بن ابی ارشرَس اسدی . شیخ طوسی او را یک بار در عداد اصحاب سجاد(ع ) شمرده گوید: مولای ایشان [بنی اسد ] بود و از ابوجعفر باقر(ع ) و ابوعبداﷲ صادق (ع ) روایت کند، و بار دیگر در عداد اصحاب باقر(ع ) شمرده و ظاهر سخن امامی بودن اوست ، لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 252). عسقلانی گوید: او را حبیب بن ابی اشرس و نیز حبیب بن ابی هلال گفته اند. احمد و نسائی گفته اند: متروک است . مروان بن معاویه و اسماعیل بن جعفر از او روایت کنند. وقتی عاشق دختر مسیحی شد و برای ازدواج با او ناچار به دین مسیح درآمد. از ابن معین روایت است که گفت : حبیب بن حسان بن ابی الاشرس ثقة نیست . وی دو کنیزک نصرانی داشت و با ایشان به کلیسیا میرفت . ابوبکربن عیاش گفته است : اگر مردم حبیب را میشناختند درب خانه ٔ او را مهر میکردند. داستان نصرانی شدن او را ساوجی نقل کرده گوید: در آن افراط کرده اند. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 167 و 168 و 170 شود.
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) تمیمی حنکلی . صحابیست . رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) علی بن محمد. صاحب قاموس الاعلام ترکی صاحب الزنج را در ذیل این عنوان بطور اختصار یاد نموده است و مدرک او دانسته نیس...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) فارسی . مکنی به ابی محمد. رجوع به حبیب عجمی شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) مظفرشاه . رجوع به مظفرشاه ثالث حبیب ... شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) مولای انصار. رجوع به حبیب بن سعد شود.
حبیب . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) نجار. در قصص الانبیاء آمده است . قصه ٔ کشتن یحیی : قال اﷲتعالی : واضرب لهم مثلا اصحاب القریة. (قرآن 36 / 13). گویند آ...
حبیب . [ح َ ] (اِخ ) واسطی . رجوع به حبیب بن نصربن زید شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) هلالی . رجوع به حبیب بن هوزة شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حبیب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) دوست خدا. || (اِخ ) یکی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه است . رجوع به حبیب شود.