حبیب
نویسه گردانی:
ḤBYB
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ریاء (رباب )بن حذیفةبن مهشم بن سعیدبن سهم قرشی سهمی . او و برادرانش معمر و وائل از صحابه بودند و بیشتر رجال نویسان ایشان را فراموش کرده اند، ولیکن در خبر قوی که فاکهی و یعقوب بن شیبة و دار قطنی و جز ایشان از طریق حسین معلم آورده اند نام ایشان آمده است که مادر ایشان مرد، و ارث او به سه فرزند وی رسید و عمروبن عاص ایشان را با خود به شام برد و هر سه در آنجا به طاعون (عمواس ) مردند و ارث ایشان به عمرو عاص که عصبه ٔ ایشان بود رسید. سپس فرزندان معمر و حبیب آمدند و ارث پدر از عمرو عاص خواستار شدند. عمرو گفت : مطابق آنچه پیغمبر گفت نسبت به شما حکم خواهم داد. قال : «مایحوز الولد فهو للعصبة من کان ». پس عمرو حکم به نفع ما داد، و نامه نوشت که گواهی عبدالرحمان عوف و زیدبن ثابت و دیگری بر آن بود و چون عبدالملک بن مروان به تخت نشست یکی از موالی ما بمرد و هزار دینار بگذاشت ، پس ورثه ٔ او ترافع به نزد هشام بن اسماعیل بردند و او به نزد عبدالملک فرستاد پس من نامه ٔ عمرو عاص برای او بردم ، گفت : گمان نمی کردم اهل مدینه در برابر حکم عمرو عاص سخنی داشته باشند. در روایت یعقوب بن ابی شیبة نام برادر آن نیامده است و همچنین ابوداود خبر را نقل کرده و نام این سه برادر را یاد نکرده است . (الاصابة ج 1 ص 123 و ج 6 ص 313).
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ابن حبیب . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) بدرالدین یا شهاب الدین ابومحمد حسن بن عمربن حبیب دمشقی حلبی . مولد او به دمشق به سال 710 هَ .ق . وفات بح...
حبیب آباد. [ ح َ ](اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام سوخته ٔ بخش ورامین شهرستان تهران . 5000گزی خاور ورامین در 2000 گزی شمال راه شوسه و راه آهن . ...
حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) به نام فعلی آن وزیرآباد مراجعه شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان زوار از شهرستان شهسوار، چهارده هزارگزی جنوب خاوری شهسوار. سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس ....
حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از قرای معروف کلارستاق به مازندران در ساحل خزر. نام یکی از قراء کجورکه از پیش به نام خواچک خوانده می...
حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودمیان خواف بخش خواف . شهرستان تربت حیدریه . پانزده هزارگزی شمال خاوری قصبه ٔ رود. چهارده هزارگزی ش...
حبیب طائی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عمرو طائی شود.
حبیب عبدی . [ ح َ ب ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عوف و حبیب بن عمروبن عمیربن عوف شود.
حبیب عبسی . [ ح َ ب ِ ع َ ] (اِخ ) پدر عائذبن حبیب عبسی . شیخ طوسی در رجال خود یک مرتبه او را در عداد اصحاب باقر(ع ) و یک مرتبه در عداد اصح...
حبیب عجمی . [ ح َ ب ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) مکنی به ابی محمد. از قدماء مشایخ صوفیه و مریدحسن بصری است ، و داود طائی مرید حبیب است . مجاب الدعوة بو...