حبیب
نویسه گردانی:
ḤBYB
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابوعمیرة اسکاف . شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را از اصحاب باقر(ع ) شمرده ، گوید: کوفی و تابعی است . و یک بار از اصحاب صادق (ع ) شمرده ، گوید: کوفی است . پس ظاهراً امامی و مجهول الحال است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 251 و لسان المیزان ج 2 ص 174 شود.
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حبیب .[ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو السلامانی . صحابی است . ابن سعد او را یاد کرده . ابن سکن گوید: وی ساکن جناب بود. و از بنی سلامان بن سعدبن زیدب...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمروالمازنی . رجوع به حبیب بن عمروبن محصن شود. یکی از اصحاب است . وی در اثنای عزیمت به یمامة مقتول و شهید شده ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو طائی . أجائی [ ءَ ] شاطی از علی بن حرب عراقی در «التیجان » از ابی منذر هشام کلبی از جمیل از مرثد نقل کند که ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرفرغانی . او راست : الموجز فی الفروع . (کشف الظنون ).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمیربن خماشة خطمی انصاری . عبدان از طریق عبدالصمدبن عبدالوارث از حمادبن سلمة از ابوجعفر خطمی از جد خود حبیب بن عمی...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عوف عبدی . برادر حارث بن عوف که یاد او گذشت ، می باشد. یکی از این دو برادر قاتل حطم هستند. (الاصابة ج 2 ص 55 و 58)....
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عیینة. برادر عبدالرحمان یا عبداﷲبن عیینةبن حصن است . پدر او عیینة از سران طوایف عرب اطراف مدینه بود که جنگ غابة ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن غالب . رجوع به غالب بن حبیب شود. (لسان المیزان ص 172).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن فُوَیک و برخی فدیک و برخی فریک خوانده اند. بغوی و ابن سکن و جز ایشان او را یاد کرده اند. ابن ابی شیبة گفته است : ...
حبیب . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن فهدبن عبدالعزیز الثانی . شیخ است اسماعیلی را.