حجاج عابد
نویسه گردانی:
ḤJAJ ʽABD
حجاج عابد. [ ح َج ْ جا ج ِ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن صالح تمیمی آرد: ابوعبداﷲاذان گوی مسجد بنی جدار گفت : جوانی بهمسایگی من آمد،هرگاه که اذان نماز و اقامه میگفتم چنان بود که گوئی بر پشت گردن من است و آنگاه که نماز میگزاشتم وی نیز نماز میگزاشت . آنگاه نعلین میپوشید و بخانه ٔ خود در می آمد من آرزو میکردم که با من سخن گوید یا حاجتی بخواهد. روزی مرا گفت : ای ابوعبداﷲ نزد تو قرآنی باشد که مرا عاریت دهی تا از آن بخوانم . قرآن را نزد او آوردم و بدو دادم آنرا بسینه چسبانید و گفت امروز نزد من باشد و ترا اجری است . من آنروز وی را ندیدم نماز مغرب و خفتن بگزاشتم و او بیرون نشد من به وی بدگمان شدم و پس از نماز خفتن بخانه ٔ او رفتم . دلوی و مطهره ای بدیدم و پرده ای بدر آویخته بود در به یک سو زدم . او را بدیدم مرده افتاده و قرآن در کنار اوست . قرآن بگرفتم و از تنی چند کمک خواستم تا او را بر تختی که داشت بگذاشتیم و همه شب در فکر بودم که کفن اواز که گیرم . چون اذان فجر گفتم برای نماز بمسجد درآمدم روشنائی در محراب بود «واذ الضوء فی القبلة» نزدیک رفتم کفن پیچیده ای بیافتم ، بگرفتم و حمد خدا گفتم و آنرا بخانه بردم . آنگاه بیرون شده و نماز بگزاشتم . چون سلام نماز بگفتم ثابت بنانی و مالک بن دینار و حبیب فارسی و صالح مری را در طرف راست خود بدیدم . گفتم برادران من شما را چه شد؟ گفتند در همسایگی تو دیشب مردی مرده ؟ گفتم جوانی که نمازها را با من میگزاشت . گفتند: او را بما بنما. چون بر او درآمدند مالک جامه از روی او بکنار زد. آنگاه جای سجده ٔ او ببوسید وگفت : پدر و مادرم فدایت ای حجاج هرگاه در یکجا شناخته میشدی بجای دیگر میرفتی تا شناخته نشوی . او را غسل دهید، هریک با خود کفنی داشتند و هرکدام میگفتند: من او را کفن میکنم ، و چون سخن بدرازا کشید، گفتم : من دیشب در کار کفن او درمانده بودم که به که گویم پس برای نماز بمسجد آمدم ، و اذان گفتم کفنی پیچیده بدیدم و ندانم که آنرا گذارده ، گفتند او را در این کفن گذاریم . آنگاه وی را کفن کردیم و بیرون آوردیم و از بسیاری مردم که برای تشییع او آمده بودند نمیتوانستیم جنازه را برداریم . (صفة الصفوة ج 3 صص 269 - 270).
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.