حجر
نویسه گردانی:
ḤJR
حجر. [ ح َ ] (ع اِ) کنار. (ترجمان عادل بن علی ) (غیاث ). بغل . (غیاث ). || تل ریگ و توده ٔ آن . || چشم خانه . || کنار مردم . جامه ٔ کنار مردم . ج ، حجور. (منتهی الارب ). || حرام . (ترجمان عادل بن علی ). ناشایسته . بازداشته . (منتهی الارب ). || ج ، حَجَرَة.
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حجر اصفر. [ ح َ ج َ رِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی که رنگ زرد دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حجر اغبر. [ ح َ ج َ رِ اَ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ . (نزهةالقلوب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حجر یونس . [ ح َ ج َ رِ ن ُ ] در «مالایسع» بجای حجر بولس ، حجر یونس آمده است . رجوع بحجر بولس شود.
دیار حجر.[ رِ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود. رجوع به دیار... شود.
حجر یهودی . [ ح َ ج َ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ رجوع به حجرالیهود شود.
حجر مریمی . [ ح َ ج َ رِ م َ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا حجرالمریمی . و هم ابوریحان بیرونی در باب ذکر خرز الحیات گوید: و امتحانها (ای امتح...
حجر البرم بفتح باء موحده و راء مهمله و الف و میم ماهیت آن سنکی است سیاه که از ان دیک* و ظروف می سازند و در خراسان بسیار است افعال و خواص آن جهت تقویت ...