حجر
نویسه گردانی:
ḤJR
حجر. [ ح َ ] (ع اِ) کنار. (ترجمان عادل بن علی ) (غیاث ). بغل . (غیاث ). || تل ریگ و توده ٔ آن . || چشم خانه . || کنار مردم . جامه ٔ کنار مردم . ج ، حجور. (منتهی الارب ). || حرام . (ترجمان عادل بن علی ). ناشایسته . بازداشته . (منتهی الارب ). || ج ، حَجَرَة.
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عنبس . و برخی ابن قیس گفته اند. مکنی به ابوسکن یا ابوعنبس حضرمی کوفی است . طبرانی او را صحابی و ابن حبان در ثقات...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن حذیفه . ابن بدرالنزاری پسر عم عیینةبن حصن . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). مرزبانی او را در معجم ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از بلغای عشره است . (ابن الندیم ).
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن عمروبن عرفجةبن عاتک بن امری القیس بن ذهل بن معاویةبن حارث الاکبر کندی . ابن کلبی گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن الحارث بن الهشیم از ملوک غسانی شام یا بنوجفنه است . او پس از برادر خود عمروبن نعمان بسلطنت رسید و مدت حکمرا...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن معدی . کرب بن سلمةبن مالک بن حارث کندی . صاحب مرباع بنی هند. طبری گوید: وی و برادرش ابوالاسود بوفادت بنزد پیغ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سلمةبن مرةبن حجربن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین کندی . و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقه ٔ چهارم ...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوالعنبس . تابعی است . رجوع به حجربن عنبس شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوعماره . تابعی است .
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع به حجربن عدی شود.