گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حجر نویسه گردانی: ḤJR حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) : مسند از تخت و مخده ز نمط برگیریدحجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید. خاقانی .گرچه خمخانه ٔ ما را نه حجر ماند و نه بهوهر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید. خاقانی .رجوع به حجره شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی حجر حجر. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی در دیار بنی عقیل . (معجم البلدان ). حجر حجر. [ ح َ ] (اِخ ) وادیی است میان بلاد عذره و غطفان . (معجم البلدان ). حجر حجر. [ ح َ ] (اِخ ) کوهی است در بلاد غطفان . (معجم البلدان ). حجر حجر. [ح َ ] (اِخ ) دیهی است بنی سلیم را. (معجم البلدان ). حجر حجر. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی است که بدانجا میان دوس و کنانه جنگ شده است . حجر حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) (برقاء...) دو کوه است بر راه حاجیان بصره میان جدیله و فلجه (فلوجه )و حجربن حارث بن عمرو پدر امروءالقیس در آن سکنی داش... حجر حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ است . عسقلانی گوید: تصحیف جهر است . بدان رجوع شود. (الاصابة ج 1 ص 330 قسم اول ). حجر حجر. [ ح ُ] (اِخ ) یاقوت بنقل از ابن الفقیه آرد:َ دیهی بیمن از مخالیف بدر است . و این بدر جز بدر معروف است که در آن غزوه ٔ بدر افتاد. ابوس... حجر حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) یاقوت گوید: عرام بن الاصبغ هنگام ذکر نواحی مدینه پس از ذکر «رحیضه »گوید: و نزدیک آن قریه ای است که آنرا حجر گویند، و در... حجر حجر. [ح ِ ] (اِخ ) رجوع به حجر اسماعیل و حجرالکعبه شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود