اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حجر

نویسه گردانی: ḤJR
حجر. [ ح َ ج َ] (ع اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیةکالیاقوت اولا، و سواء حفظت رطوبته کالمنطرقات ام لا، کتام الترکیب من المعادن و غیره کالاملاح ، فما له اسم ٌو قد تقرر فی العرف ففی موضعه و غیره یذکرهنا. و حقیقة الحجر تصلب التراب بتوالی الرطوبات ثم الجفاف ، وتختلف الوانه بحسب محله و غلبة الرطوبة و الحرارة وبقسمیهما کما سیأتی فی المعدن . فان فرط الرطوبة و البرد یوجبان البیاض و قلتهما التکرج . و الحرارة مع الیبس الحمرة. فان قل فالصفرة. و الحرارة القویة فی الرطوبة الضعیفة سواداً، ان قاومت . ثم حمرةَ ثم البیاض ، و المرکبات من هذه بحسبها. و للزمان والمطالع و نقص المیل عن العرض و العکس تأثیر بیّن فی ذلک ثم ان کمنت الطبائع باطنا خالف المحک مایقع علیه النظر من الجواهر، فیحک الابیض احمر لکمون الحرارة و بالعکس . و من ثم قیل الفضة ذهب فی الباطن اذا لابسته الحرارة ظهر. و اعلم ان المحک لایخالف اللون الظاهر الا فی غیرما استحکم مزاجه کالیابسة والا لحک القزدیر محک الفضةو التالی بین البطلان و المستحضر ما فارغ العنصری من التراب و لنذکر من ذلک کله ماکان سهل الوجود داخلا فی هذه الصناعة اذ محل استیفاء الجمیع کتب الجلیزة.
صاحب تحفه گوید: هر چه از زمین صلب گردد از توالی رطوبات و جفاف مرة بعد اخری تا رفع مزاج ارضی او گردد و اختلاف رنگ بحسب محل و غلبه ٔ رطوبت و حرارت و امثال او می باشد رطوبت و برودت غالب هردو موجب بیاضند، و قلت هر دو باعث تکرج ، و حرارت و یبوست باعث حمرتند، و قلت آن سبب صفرت ، و حرارت مفرطه و رطوبت ضعیفه موجب سواد. و محک در غیر مستحکم المزاج بخلاف رنگ او ظاهر میشود - انتهی :
برین زمان و برین ناکسان که دارد صبر
مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد.

ناصرخسرو.


سخن خوب ، خردمند پذیرد نه حجر
سفها جمله ز مردم بقیاس حجرند.

ناصرخسرو.


بقای صالح و بد عمر او صد و هفتاد
خداش ناقه فرستاد از میان حجر.

ناصرخسرو.


وین بدپدر بسی را در خورد جز حذر نیست
زیرا ز بیوفائی شکرش بی حجر نیست .

ناصرخسرو.


چو نیلوفر انس تو با جوی آب
چو لاله همه جای تو در حجر.

مسعودسعد.


زان گلی کز حجر نه از شجر است
حجره چون گلستان کنید امروز.

خاقانی .


مجلس دو آتش داده بر این از حجر وآن از شجر
این کرد منقل را مقر آن جام را جاداشته .

خاقانی .


نز حجر گوهر رخشان بدر آرید شما
چون پسندید که گوهر بحجر بازدهید.

خاقانی .


نگذرد دیگ پایه را ز حجر
بگذرد زآتشی که در حجر است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 66).


هست از حجر و شجر دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز.

خاقانی .


مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند بنادانی .

سعدی .


ور نبود بالش آکنده پر
خواب توان کرد حجر زیر سر.

بهائی .


- آتش حجر ؛ شراب مثلث سیکی .
- نقش حجر یا نقش بر حجر ؛ ثابت . سترده ناشدنی :
تا ابد نام او بر افسر عقل
مهر بر سیم و نقش بر حجر است .

خاقانی .


بردر گردون نقش الحجر است اسم بقاش
لاجورد از پی آن با حجر آمیخته اند.

خاقانی .


مهر مهر از درون ما نرود
ای برادرکه نقش بر حجر است .

سعدی .


ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم
مهر مهریست که چون نقش حجر می نرود.

سعدی .


ج ، احجار ، حجارة ، حجار ، حجر. || قرن . همال . || زر. || سیم . || ریگ . || حجرالارض ؛ بلاهای زمین . رمی بحجرالارض ؛ ای بداهیة. || گاه حجر مطلق گویند و از آن حجرالاسود اراده کنند :
یکی که جایگه حج هندوان بکند
دگر که حج کند و بوسه بر دهد بحجر.

فرخی .


از آنکه همچو حجر دارد آن نگارین دل
دلم پر آتش همچون دل حجر دارد.

مسعودسعد.


ز زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


و حاجیان گاه سوگند گویند: به آن حجری که بوسیده ام . تهانوی گوید: و هو الحجر المعروف فی البیت الحرام . و عند الصوفیة عبارة من اللطیفة الانسانیة و اسوداده عبارة من تلوثه بالمقتضیات الطبعیة. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || صاحب برهان گوید: به اصطلاح ارباب کیمیا جوهری است و هرکس از او بچیزی اشاره کرده است و لهذا از نظر غیر درتتق خفا مانده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حجر یجذب الماء. [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ذِ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطو گفته است ، سنگی است سفید که آنرا شب بر ناف بیمار استسقائی بندند ...
حجر یختلس الشعر. [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطوگفته است : اگر انسان نیک در آن بنگرد گمان برد که موی د...
حجر زنجفر مخلوق . [ ح َ ج َ رِ زَ ج َ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجرالزیبق .
حجر لوقوا غرافس . [ ح َ ج َ رِ ق َ غ َ ف ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب تحفه گوید: سنگی است که گازران بدان رخت شویند. سائیده ٔ او مجفف بی ل...
حجر خصیةالابلیس . [ ح َ ج َ رِ خ ُ ی َ تِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) گن ابلیس . نوعی از سنگ است . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حجر مغناطیس الخل . [ ح َ ج َ رِ م ِ سِل ْ خ َل ل ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: هو ابیض یسمی الکزک اذا وضع فی بقعة فیه اناء فیه خل ا...
حجر یختلس العظام . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ ل ِ سُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: ارسطو گفته است : سنگی زرد و زبر است و از بلاد بلخ آورند. اگر...
حجر مغناطیس اللحم . [ ح َ ج َ رِ م ِ سِل ْ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: قال ارسطو ان هذا الحجر یکون فی البحر من صنفین : حیوانی و...
حجر یقوم علی الماء. [ ح َ ج َ رُن ْی َ م ُ ع َ لَل ْ ] (ع اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سبک که بر سر آب دریا میباشد، و اگر در روز گیرندسبک ...
حجر یتولد فی الانسان . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ وَل ْ ل َ دُ فِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) سنگ مثانه . در مثانه ٔ آدمی بود و از مرض حاصل شود. (نزهة القل...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.