حجیر
نویسه گردانی:
ḤJYR
حجیر. [ ح َ ] (اِخ ) از قرای غوطه به دمشق و قبرمدرک بن زیادة صحابی در آنجا است . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هجیر. [ هََ ] (ع اِ) نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. (منتهی الارب ). الهاجرة للوقت المذکور. (اقرب الموارد) : از ضعف ب...
هجیر. [ هَِ ج ْ جی ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ).
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعه ٔ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت . (برهان...
هجیر. [ ] (اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان . رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
هجیر. [ هَُ ج َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). رجوع به هجیرة شود.
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
به معنی آگاه بیدار و بیداری از خواب در لهجه پارسی مردم غور