حجیر
نویسه گردانی:
ḤJYR
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ )ابن ابی أهاب بن عَزیز تمیمی حلیف بنی نوفل بن عبد مناف . ابن ابی حاتم و ابن حبان گویند: صحابی است . فاکهی در کتاب «مکة» از طریق عبداﷲبن حثیم از پدرش از حجیربن ابی اهاب روایتی دارد که از نظر تاریخ تشریع صلاة دارای اهمیت است ، حجیر گفت : زیدبن عمربن نفیل را نزدیک صنمی که «بوابة» نام داشت دیدم رو بروی آفتاب ایستاده ، و چون زوال گرفت روی بکعبة کرد و یک رکعت و دوسجده گزارد و گفت : این قبله ٔ ابراهیم است تا زنده هستم آن را رها نخواهم کرد. ابوعمرو گوید: کنیز او ماریة از وی روایت دارد. و او برادر ام یحیی است که عقبةبن حارث نوفل او را بزنی گرفت . رجوع به الاصابة ج 1 ص 330 قسم اول و نیز امتاع الاسماع ج 1 صص 175-176 شود.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هجیر. [ هََ ] (ع اِ) نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. (منتهی الارب ). الهاجرة للوقت المذکور. (اقرب الموارد) : از ضعف ب...
هجیر. [ هَِ ج ْ جی ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ).
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعه ٔ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت . (برهان...
هجیر. [ ] (اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان . رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
هجیر. [ هَُ ج َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). رجوع به هجیرة شود.
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
به معنی آگاه بیدار و بیداری از خواب در لهجه پارسی مردم غور