اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حذر

نویسه گردانی: ḤḎR
حذر. [ ح َ ذَ ] (ع مص ) پرهیز. (دهار). پرهیز کردن . (ناظم الأطباء) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اجتناب . ترس . (دهار). ترسیدن . (دهار) (ترجمان عادل ). بیم . توقی . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حذار. پرهیزیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرهیز کردن . دوری جستن . اتقاء. (تاج المصادر بیهقی ). احتراز. تجنب . احتیاط. بیدار بودن . هراس . پاس :
روز کین با خدنگ و نیزه ٔ او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر.

فرخی .


ای پسر نیک حذر دار از این هر سه عدد
یک دو بار اینت بگفتم و این بار سوم .

ناصرخسرو.


چون همه بودنی بخواهد بود
آدمی را چه فایده ز حذر.

مسعودسعد.


گر بدانجا کشد زمانه مرا
که برو سودمند نیست حذر.

مسعودسعد.


حذر تو چه سود چون برسد
لابدآنچ از خدای بر تو قضاست .

مسعودسعد.


چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر
زیرا ز قضا هیچکسی را حذری نیست .

سنائی .


از این حریف گلوبر، حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا.

خاقانی .


صدفش چشم ندارم لکن
از نهنگش حذری خواهم داشت .

خاقانی .


بیندیش از آن طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.

سعدی (بوستان ).


سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدائی است بیدادگر.

سعدی (بوستان ).


من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خونخوارت .

سعدی .


ای پریروی احسن التقویم
حذر از اتباع دیو رجیم .

سعدی .


گفته بودم که دل به کس ندهم
حذر از عاشقی و بیخبری .

سعدی .


- الحذر ؛ حَذارِ! ایّاک ! زنهار! زینهار! بپرهیز! بپرهیزید :
آتش و دود آیداز خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.

مولوی .


جمله گفتند ای حکیم باخبر
الحذر دع ،لیس یغنی عن قدر
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است .

مولوی (مثنوی ص 24).


ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه دل سوخته .

سعدی (خواتیم ).


- برحذر بودن ؛ بااحتیاط بودن :
آنکه استادان گیتی برحذر باشند از او
تو بنادانی مرو نزدیک او لاتعجلن .

منوچهری .


آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز.

منوچهری .


خردمند آن است که بر نعمت و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشودو برحذر می باشد از بازستدن . (تاریخ بیهقی ص 237). تاهمیشه از ایشان برحذر میباشد. (تاریخ بیهقی ص 98). مرد بداند که این دو دشمن ... از ایشان صعب تر... نتواند بود تا همیشه از ایشان برحذر باشد. (تاریخ بیهقی ).
نیز از این عالم نباشم برحذر
زآنکه من مولای آل حیدرم .

ناصرخسرو.


آتشی گشت کین تو نه عجب
گر از او خلق برحذر باشد.

مسعودسعد.


شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاردان حیات برحذر است .

خاقانی .


دور نگر کز سر نامردمی
برحذر است آدمی ازآدمی .

نظامی .


تو پاک آمدی برحذر باش و پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک .

سعدی (بوستان ).


از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان ). چندانکه از زهرو مکر و فدائی حذر کنند از آه خستگان و ناله ٔ مجروحان برحذر باشند. (مجالس سعدی ).
ای که در کوچه ٔ معشوقه ٔ ما میگذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حضر. [ ح َ ] (ع اِ) زهار مرد و زن . || پیه در ناف . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل .
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود.
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).
حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح ُ ] (ع اِ) تک اسب . دویدن اسب . (آنندراج ). شتاب اسب در تک . (از مهذب الاسماء). ج ، احضار: جمز؛ نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و...
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ) نزدیک . || درگاه . || حضور. || شهر. حضارة. مقابل بدو. || خانه حضور. خانه باشی . مقابل سفر.(آنندراج ). آرام . مقام ....
حضر. [ ح َ ](اِخ ) نام شهری باستانی برابر تکریت میان موصل و فرات . ابنیه ٔ آن از سنگ تراشیده و گویند بدانجا شصت برج بزرگ بوده است و میان...
حضر. [ ح َ ض َ ] (اِخ ) مخفف حضرموت است . (غیاث از شرح خاقانی ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.