حذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر
: بودم حذور همچو غرابی برای آنک
۞ همچون غراب جای گرفتم در این غراب .
مسعودسعد.
حشمتت را نخیز باز حریص
دشمنت را گریز زاغ حذور.
مسعودسعد.
زاغ حذور رواح در سلسله ٔ کافور ریاح صباح آویخت . (مقامات حمیدی ).
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام باخطر تا بحر نور.
مولوی .