حر
نویسه گردانی:
ḤR
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
هر. [ هَُ رر ] (ع مص ) به بیماری هرار مبتلا گردیدن . || روان شدن شکم کسی چندانکه بمیرد. (منتهی الارب ). || (ص ) بسیار از آب و شیر. (منته...
هر. [ هَُ رر ] (اِخ ) قفّی است در یمامه . (معجم البلدان ). زمینی است بلند در یمامه . (منتهی الارب ).
هر. [ هَِ رر ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).
هر. [ هََ ] (اِخ ) دهی بوده است میان قراباغ و گنجه در سه فرسنگی قراباغ . (از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 181).
هرء. [ هََ رْ ءْ ] (ع مص ) بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن . || سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما ک...
هرء. [ هَُ رْءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).
هرء. [ هَُ رَءْ ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هَذّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هذو و هذاء شود.
دیگ سنگی(به فتح ها و کاف ـ واژه ای کرمانجی)
هر و شر. [ هَُرْ رُ ش ُرر ] (ص مرکب ) مندرس و پاره پاره و آویخته از جامه . (از یادداشتهای مؤلف ). || آنکه جامه اش دریده و مندرس و ریخته و...
هرآنچه. {هَ چِ}. (ص. مبهم؛ ضمیر مبهم مرکب، ق مرکب). هرچیزی که. هرچه. (یادداشت مؤلف) : به پیش آینه ٔ دل هرآنچه میدارم بجز خیال جمالت نمی نماید باز. حا...