حر
نویسه گردانی:
ḤR
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یزید ریاحی . سردار طلیعه ٔ سپاه عبیداﷲبن زیاد بود و به سپاه ابوعبداﷲحسین بن علی (ع ) پیوست و در رکاب او به یوم الطف شهادت یافت ، و او اول قتیل روز عاشورا به کربلا باشد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 47، 48، 52، 53 و تاریخ گزیده ص 259، 260، 839، 848 و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح...
حر. [ ح ُرر ] (ع ص ، اِ) آزاد. خلاف بنده . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). خلاف رقیق و عبد و برده . || آزادمرد. || جوانمرد. کریم . (...
حر. [ ح َرر] (ع مص ) گرم شدن . حرور. حرارت . (از منتهی الارب ).
حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی . (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت . ج ، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب ) : و قالوا لاتنفروا فی الحر قل ...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (مهذب الاسماء).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن قیس بن حسن الفزاری . صحابی است . وی اصلاً از مردم نواحی تبوک است و با عم خویش عیینةبن حرض به حضور رسول (ص ) رس...