حرام شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلف شدن . از حیز انتفاع افتادن . نفله شدن . بی فایده شدن . بی نتیجه از میان رفتن . || ممنوع و محظور شدن . محرم شدن . محرم گردیدن . حرمت
: برامش بباش و بشادی خرام
می و جام با ما چرا شد حرام .
فردوسی .
بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب
بوالعجب آنکه خون من بر تو چرا حلال شد.
سعدی .
تا شود بر گل نکوروئی وبال
تا شود بر سرو رعنائی حرام .
سعدی .
امروز در فراق تو دیگر بشام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد.
سعدی .
|| مردن حلال گوشت بی بریدن گلو و تزکیه با تشریفات مذهبی در گاو و گوسفند و طیور یا بی ذکر نام خدای تعالی در رمی شکار یا با عدم نحر در شتر یا در آب جان دادن ماهی .