اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرم

نویسه گردانی: ḤRM
حرم . [ ح ِ ] (ع ص ) حرام . || نادر. ج ، احرام . || مرد مُحْرِم . (منتهی الارب ). || واجب وقُرِی ٔ «و حرم علی قریة اهلکناها انهم لایرجعون »؛ ۞ ای واجب . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حرم گرفتن . [ ح َ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) احرام . (تاج المصادر بیهقی ).
حرم الرسول . [ ح َ رَ مُرْ رَ ] (اِخ ) مدینه ٔ منورة.
هرم . [ هََ / هَِ رَ ] (ع اِ) (در اصطلاح هندسه ) حجمی که قاعده ٔ آن چندضلعی باشد و وجوه جانبی اش مثلثهایی باشند که همه به یک رأس مشترک ...
هرم . [ هََ رَ ] (ع مص ) سخت پیر و کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ). سخت پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رسیدن به نهایت پیری . (اقرب الموارد) ...
هرم . [ هََ ] (ع اِ) گیاهی است شور. (منتهی الارب ). نوعی از حمض است که شورمزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد. (ا...
هرم . [ هََ رِ ] (ع ص ) نیک پیر خرف . ج ، هرمون ، هَرمی ̍. || (اِ) خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عقل . (اقرب الموارد). || هوش . || دل . ...
هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) جایی است به یمن که بناهای عجیب دارد از ملوک حمیر. (منتهی الارب ).
هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میان شمال و مشرق بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری ). از اعمال کارزین . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
هرم . [ هََ ] (اِخ ) جایی است در طایف از اموال عبدالمطلب و نیز گویند متعلق به ابوسفیان بن حرب بوده و هنگامی که او از جانب پیامبر مأمور ه...
هرم . [ هََ ] (اِخ )نام ابوالعجفاء سلمی است . (یادداشت به خط مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.