حزار
نویسه گردانی:
ḤZʼR
حزار. [ ح َزْ زا ] (اِخ ) قبیله ای است از حمیر. || منسوب به حزر. (سمعانی ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حزار. [ ح َزْ زا ] (ع ص ) دیدزن . تخمین زننده . خراص . برآوردکننده . اندازه کننده . تخمین کننده : معابر کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن ...
حضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نو...
حضار. [ ح ُض ْ ضا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاضر. حاضران . حاضرین : یکی از حضار بعد از سماع تمامی این غزل را از قوال طلب کرد. (مقدمه ٔ کلیات سعدی ).
حضار. [ ح ُ ] (ع اِ) بیماریی است شتر را. دردیست که شتران را پیدا شود.
حضار. [ ح ُ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) شتران سپیدنیکو یا شتران سرخ . واحد و جمع در آن یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشتر نیک رو. (مهذب الاسماء...
حضار. [ ح َ ] (اِخ ) ستاره ای است که پیش از سهیل طلوع کند. نام ستاره ای است در جانب جنوب .(مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن در جانب جنو...
حظار. [ ح َ /ح ِ ] (ع اِ) دیوار. (منتهی الارب ). || جای شتر و گوسفند که از چوب سازند تا از سرما مصون مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حظیرة. ...
حظار. [ ح َ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشت . بازداشتن . حَظر. (منتهی الارب ).
حذار. [ ح َ رِ ] (ع اِ فعل ) پرهیز کن ! (دهار). بپرهیز! بترس ! الحذر! - حَذارِ حَذارِ ؛ تأکید است در حث به پرهیز.
حذار. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حِذْریة.