حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی . گُرم . تیمار. خلاف سرور. خلاف فرح . عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی . (تعریفات ص
59). ج ، احزان
: یعقوب دلم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان .
خاقانی .
الوداع ای کعبه کاینک هفته ای در خدمتت
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده .
خاقانی .
جهانی بود در عین عدم غرق
نه اسم حزن بود و نه طرب بود.
عطار.
-
عام الحزن ؛ سالی که خدیجه زوجه ٔ رسول و عم او ابوطالب درگذشته و این نامی است که رسول به آن سال داده و آن سه سال پیش از هجرت بوده . (منتهی الارب ).