حساب
نویسه گردانی:
ḤSAB
حساب .[ ح َس ْ سا ] (اِخ ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی . و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی القعده ٔ سال 339 هَ . ق . بود. و سپس گوید: قال ابن ماکولا کذالک اخمرت به عن محمدبن احمدبن سلیمان البخاری الحافظ فی تاریخ بخارا و کذالک وجدته مضبوطاً بخطه . (سمعانی ).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حساب گر. [ ح ِ گ َ ] (ص مرکب ) محاسب . حاسب . حَسّاب . || کنایت از انسان محتاط و دوراندیش . || فال بین . فالگو یا نوعی از آنان . رمال .
حساب گاه . [ ح ِ ] (اِ مرکب ) دیوان که در هندوستان آنرا کچهری گویند. (آنندراج ). جای حساب کشیدن . || کنایه از روز قیامت و صحرای محشر : اهل ...
حساب گری . [ ح ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل حساب گر. محاسبی . || دوراندیشی . || فالگیری .
خوش حساب . [ خوَش ْ / خُش ْ ح ِ ] (ص مرکب ) خوش معامله . آنکه در معامله دغلکاری ندارد. آنکه در داد و ستد و وام خواهی و وام گیری راست کردار است ...
روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت که بحساب اعمال رسند : دانم که نیست جز که بسوی تو ای خداروز حساب و حشر مفر و وزر م...
حساب دان . [ ح ِ ] (نف مرکب ) داننده ٔ حساب . حساب داننده . کسی که از حساب سر در می آورد. || کنایه از قانون دان . (آنندراج ) : بسیار کم شمردن ...
حساب ساز. [ ح ِ ] (نف مرکب ) کسی که برای دیگری حساب بتراشد و بسازد.
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
قصر حساب . [ ق َ رِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشبکه ای که حکمای هند آن را کوتهه خوانند، و آن اقسام میباشد: مربع و مستطیل و عریض . (آنندر...
حد و حساب . [ ح َدْ دُ ح ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و اندازه . حد و مرز. حد و مر. حد و حصر. رجوع به حد به معنی اندازه شود.