اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حساب

نویسه گردانی: ḤSAB
حساب .[ ح َس ْ سا ] (اِخ ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی . و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی القعده ٔ سال 339 هَ . ق . بود. و سپس گوید: قال ابن ماکولا کذالک اخمرت به عن محمدبن احمدبن سلیمان البخاری الحافظ فی تاریخ بخارا و کذالک وجدته مضبوطاً بخطه . (سمعانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
حساب کتاب . [ ح ِ ک ِ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) حساب و کتاب . رجوع به حساب و کتاب شود.
حساب کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاسبت حساب : آنگهت ای پسر ندارد سودبا تن خویش کرد جنگ و حساب . ناصرخسرو.با تن خود حساب خویش بکن گر م...
صورت حساب . [ رَ ت ِ ح ِ / رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بس...
حساب نیست . [ ح ِ ] (جمله ٔ فعلیه ) درست نیست . صحیح نیست .- امثال :داشتم ، داشتم حساب نیست . دارم ، دارم حساب است .
حساب نجوم . [ ح ِ ب ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) بخشی از علم حساب نزد مسلمانان بوده و در آن از درجات و دقیقه ها و ثانیه ها و ثالثه ها با ض...
حساب کننده . [ ح ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که حساب کند. دیان . (منتهی الارب ). محاسب .
حساب گرانه . [ ح ِ گ َ ن َ ] (ق مرکب ) کاری حسابگرانه آغاز کردن ، با احتیاط و با توجه و دقت شروع کردن .
چشمه حساب . [ چ َ م َ ح ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است در دامنه ٔ کوهی که متعلق بقریه ٔ «زاغه » یکی از دهات اربابیست ک...
حساب ابجد. [ ح ِ ب ِ اَ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی گوید: حساب ابجد حساب مخصوصی است که آن را حساب جمل نیز گویند و آن حساب عبارت...
حساب بستن .[ ح ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن حساب جاری . بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک . (اصطلاح بانکی ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۰ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.