اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسب

نویسه گردانی: ḤSB
حسب . [ ح َ ] (ق ) فقط. تنها. منحصراً. انحصاراً. بس ، بسنده . کافی . بس و بس :
دل جای تو شد حسب ببر زانکه دراین دل
یا زحمت ماگنجد یا نقش خیالت .

سنائی .


ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست
امروز به یک حمله هزاراسب بگیر
فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست .

انوری .


زان یکی عیبش که بشنید او و حسب
بس فسرد اندر دل او مهر اسب .

مولوی .


چون خلقناکم شنیدی ای تراب
خاک باشی حسب از وی رو متاب .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بنابر موضوع. به مناسبت موضوع
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کلمه ترکیبی از زبان عربی به معنی که در جواب یا پاسخ به اوامر و دستوراتی که از اشخاص ما فوق می رسد به حالت ادبی گفته یا نوشته می شود
حسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش ...
حسب واقعه . [ ح َ ب ِ ق ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جریان و گزارش واقعه و حادثه : یکی ازمتعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید. (...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
علی حسب مراتبهم . [ ع َ لا ح َ س َ ب ِ م َ ت ِ ب ِ هَِ ] (ع ق مرکب ) بنابر درجه و رتبه و شأن ایشان . موافق شأن ایشان . (از ناظم الاطباء). ...
هسب . [ هََ ] (ع ص ) بسنده و کفایت . (منتهی الارب ). کفایة. مانند حسب ، و هاء بدل حاء است . (از اقرب الموارد). رجوع به حَسْب شود.
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . || فروزینه . هیزم و فروزینه ٔ آتش از هرچه باشد. یا هیزم را حصب نگویند مادام که آتش وی افروخته نشود. (...
حصب . [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) شیر که کف از او برنیاید از سردی . || شیر که از سردی مسکه وی نه برآید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.