حسد بردن . [ ح َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسد کردن . حسود بودن . حسادت ورزیدن . فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن حسادت بر کسی است و تحریک شدن را میرساند برخلاف حسد بردن
: با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد برد ترس .
ناصرخسرو.
حسودان را حسد بردن چه باید
به هر کس آن دهد یزدان که شاید.
نظامی .
چنانش بینداخت ضعف جسد
که میبرد بر زیردستان حسد.
سعدی (بوستان ).
مر استادرا گفتم ای پرخرد
فلان یار بر من حسد میبرد.
سعدی (بوستان ).
گرانی نظر کرد در کار او
حسد برد برروز بازار او.
سعدی (بوستان ).
ابنای جنس او بر او حسد بردند. (گلستان سعدی ).
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام
جز بر دو روی یار موافق که درهم است .
سعدی .
هرگز حسد نبردم بر نعمتی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی .
سعدی .