اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسرت

نویسه گردانی: ḤSRT
حسرت . [ح َ رَ ] (ع اِ مص ) حسرة. دریغ. (دهار). دریغ خوردن .(دهار). دریغ خوردن . ندامت . پشیمانی . (دهار) (ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه بر گذشته . (مهذب الاسماء). رشک . غبطه . غبن . افسوس . حسر. فسوس . ایرمان . ارمان . اسف . تأسف . آرمان . (بحر الجواهر). تلهف . لهف . (تاج المصادر بیهقی ). ج ، حسرات . جرجانی گوید: هی بلوغ النهایة و التلهیف حتی یبقی القلب حسیراً لاموضع فیه لزیادة التلهف کالبصر الحسیر لاقوة فیه للنظر. (تعریفات ) :
دریغ آن غم و حسرت جان گسل
ز مادر جدا وز پدر داغ دل .

فردوسی .


بدست خردمند مردِ نژاد
نماند جز از حسرت و سردباد.

فردوسی .


برفت و جهان دیگری را سپرد
بجز حسرت از دهر چیزی نبرد.

فردوسی .


بحسرت من بسایم دست بر دست
که چیزی نیستم جز باد در دست .

(ویس و رامین ).


آنروز پشیمانی و حسرت نکند سود
آنرا که نشد بر بدی امروز پشیمان .

ناصرخسرو.


بر حسرت شاخ گل در باغ گواشد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش .

ناصرخسرو.


بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده ٔ حسیر.

ناصرخسرو.


اشک حسرت بر رخسار بندگان و موالیان فرو ریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
از کف ترکی دلارامی که ازدیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ .

معزی .


چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه ). کیست که ... برشریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت و ندامت نیفتد. (کلیله و دمنه ). چه هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه ). سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم ماند. (کلیله و دمنه ).
امسال اگر ز کعبه مرا بازداشت شاه
زین حسرت آتشی ز سویدا برآورم .

خاقانی .


در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد.

خاقانی .


پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید.

خاقانی .


چون میسر نمیشدم بمراد
خدمت صدر شاه و قربت وی
داغ حسرت نهاده ام بردل
گفته اند آخر الدواء الکی .

ظهیر فاریابی .


منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم .

عطار.


من ز درد حسرت و شوق طلب
میزدم چون مرغ بسمل بال و پر.

عطار.


چون دانستم که چون همی باید زیست
در حسرت و آزار همی باید مرد.

عطار.


آنچه میگویم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست .

مولوی .


گربه خدمت قایمی خواهی منم
ور نمیخواهی به حسرت قاعدی .

سعدی .


نبینی که درویش بی دستگاه
به حسرت کند در توانگر نگاه .

(بوستان ).


من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل
ای محبت خاک بر سر باد تأثیر ترا.

شانی تکلو.


- آب حسرت ؛ اشک دریغ و اندوه :
ز دیده آب حسرت برگشاده
میان آتش سوزان فتاده .

نظامی (الحاقی ).


- آتش حسرت ؛ دود حسرت . رجوع به ترکیب قبل شود :
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان .

خاقانی .


پرورده ام ز آتش حسرت ز درد آنک
گردون همی بباد دهد هرچه پرورم .

خاقانی .


- انگشت حسرت به دندان گزیدن ؛ کنایت از پشیمانی سخت :
چو برگشته دولت ملامت شنید
سرانگشت حسرت بدندان گزید.

سعدی (بوستان ).


- به حسرت سرانگشت گزیدن ؛ کنایت از پشیمان شدن :
وقتست به دندان لب مقصود گزیدن
کان شد که به حسرت سرانگشت گزیدن .

سعدی .


- به ناخن حسرت کندن صحرای دل ؛ کنایه است از افسوس خوردن :
آن کس که تخم داغ تو در باغ جان نکشت
صحرای دل به ناخن حسرت کند مدام .

ظهوری (از آنندراج ).


- بی حسرت ؛ خالی از حسرت :
بی حسرت از جهان نرود هیچکس بدر
الا قتیل عشق به تیر از کمان دوست .

سعدی .


- تبخال حسرت ؛ تبخال ناشی از درد و دریغ :
از تف آه بر لب خاقانی آبله است
تبخال حسرت است مگر کز تو بازماند.

خاقانی .


- دست حسرت بر بناگوش بودن و نهادن ؛ کنایه از افسوس خوردن :
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش .

سعدی .


- دست را دندان حسرت کندن ؛ گزیدن انگشت بحسرت :
همی گفت جانم پریشان چو مست
به دندان حسرت همی کند دست .

سعدی (ازآنندراج ).


- دود حسرت ؛ رنج و غم ناشی از حسرت و تأسف :
رفت چون دود و دود حسرت او
کم نشد زین بزرگ دوده هنوز.

خاقانی .


- لب حسرت گزیدن و گرفتن ؛ تحسر. غبطه :
ساقی ما چو لب ساغر عشرت گیرد
زاهد از دور به دندان لب حسرت گیرد.

آصفی (از آنندراج ).


- مایه ٔ حسرت ؛ سبب حسرت : چنانکه فتنه بمعنی مایه ٔ فتنه و سبب آن و رشک به معنی مایه ٔ رشک و سبب آن . و غبن ، مایه غبن و سبب آن و آشوب ، مایه ٔ آشوب و سبب آن و غیره .
- امثال :
برگذشته حسرت آوردن خطاست .
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن .

سعدی .


|| در تداول فارسی زبانان ، به معنی آرزوی سخت و خواهش عظیم است : حسرت دارم عروسی پسرم را ببینم .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حسرت کردن . [ ح َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن . حسرت خوردن : بر حال گذشته ٔما هرگز نکنی حسرت امید به الطافش آینده همی دارم .خاقانی .
حسرت آلوده . [ ح َ رَ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) توأم با حسرت . همراه حسرت : مدام از پریشانی روزگاردلش حسرت آلوده ۞ تن سوگوار.(؟)
حسرت بردن . [ ح َ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تحسر. حسرت کشیدن . تمنا کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123) : بلکه زان مستان که چون می میخورندعقلهای ...
حسرت آوردن . [ ح َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . حسرت کشیدن : بر گذشته حسرت آوردن خطاست .مولوی .
حسرت خوردن . [ ح َ رَ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) حسرت دیدن . حسرت کشیدن : دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو.هرکه دنی...
حسرت دهلوی . [ ح َ رَ ت ِ دِ ل َ ] (اِخ ) از شعرای فارسی زبان هند است . وی معاصر محمدعلی فروغ و نورالعین واقف بود و در رامپور درگذشت . (ذریعه ...
حسرت ریختن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن : زند جوش خوناب دل در جگرز دل حسرت چند ریزم به در. ظهوری (از آنندراج ).آرزویی در گره بس...
حسرت الملوک . [ ح َ رَ تُل ْ م ُ ] (اِمرکب ) دلمه ٔ مونبار است و آن دلمه (طلمه ) بوده است که از قیمه ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر میکرده اند و ...
حسرت کشیدن .[ ح َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن : نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش .فطرت (از...
حسرت مشهدی . [ ح َ رَ ت ِ م َ هََ ] (اِخ ) سید محمد، خادم آستانه ٔ رضوی و معاصر شیخ علی حزین (1181 هَ . ق .) می باشد. وی از سادات مشهد بوده . ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.