اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسرت خوردن

نویسه گردانی: ḤSRT ḴWRDN
حسرت خوردن . [ ح َ رَ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) حسرت دیدن . حسرت کشیدن :
دست خدای اگر نگرفتی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.

ناصرخسرو.


هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد
خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید.

ناصرخسرو.


چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بردست او باز.

نظامی .


آن دید در این و حسرتی خورد
وین دید در آن و نوحه ای کرد.

نظامی .


هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام
جز بر دو روی یار موافق که درهم است .

سعدی .


چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن
چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود.

سعدی .


دست با سرو روان چون نرود در گردن
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن .

سعدی .


به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من ورنه حسرت خوری .

سعدی (بوستان ).


ز من پرس فرسوده ٔ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.

سعدی (بوستان ).


گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری . (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.