حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح ُ ] (ع مص ) خوب شدن . (ترجمان عادل ). نیکو گردیدن . صاحب جمال گشتن . نیکو شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن برهان الدین ، مکنی به ابومحمد بغدادی لغوی . درگذشته ٔ 447 هَ . ق . او راست : «دیوان العرب » در لغت ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حمدون . رجوع به حسن کاتب شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن خلف . رجوع به حسن دهستانی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بابا رسول . رجوع به حسن برزنجی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حلبی . رجوع به حسن عراقی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن زهره حسنی . نقیب الاشراف حلب و ناظر بیمارستان بود. و در محرم 732 هَ . ق . ناگهان کشته شد.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی حلی . رجوع به حسن مهلبی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی واعظ. رجوع به حسن نیشابوری شود.
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عماربن متوج بن حریز (644 - 725 هَ . ق .). قاضی زبدانی و کرک نوح بود. و فرزندش مفتی جمال الدین معروف است...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمروک قرشی . رجوع به حسن بکری شود.