اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۲.۵۲ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عمران حمیدی . رجوع به حسن یمینی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن فضال کوفی شیعی ، مکنی به ابومحمد. درگذشته ٔ 224 هَ . ق . او راست : «الرد علی المغالبة» و «الابتداء و المبتد...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن قاضی رشید ابراهیم . رجوع به حسن اسوانی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن لطف اﷲ بخاری . رجوع به حسن قنوجی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد. رجوع به حسن وخشی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن علی بن محمدبن ابراهیم . رجوع به حسن قطان شود.
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن باری کاتب (382 هَ . ق .). او راست : «حدیث ذات القلاقل ». (ذریعه ج 6 ص 376).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن جعفر. رجوع به حسن صباح شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عدنان حمدانی . محدث دمشقی ، شاگرد ابن النصیص . او راست : تخمیس لامیة العجم . و درذیحجه ٔ 734 هَ . ق . ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن موسی . رجوع به حسن عساکری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.