اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محبوب الزراد (السراد) کوفی . امامی شیعی مکنی به ابوعلی درگذشته ٔ 224 هَ . ق . او راست : «احادیث الجن و الانس »، «اخص الاعمال »، «تعبیر الرؤیا»، «تفسیر القرآن »، «جداول الحکمة»، «طبقات الرجال »، «علل الاحادیث »، «فضائل الاعمال »، «فضائل القرآن »، «الاحتجاج »، «الارضین »، «الازاهیر»، «الاسباب »، «الاشکال »، «والافانین »، «الانبیاء»، «الاوامر»، «البزائر»، «البلدان »، «التاریخ »، «التحذیر»، «التخویف »، «الترهیب »، «الجمل »، «الحدود»، «الحیرة و الصفوة»، «الحیوان و الاجناس »، «الدیات »، «الروایة»، «الریاضة»، «السماء»، «صوم الایام »، «الطلاق »، «الفتق »، «الفرائض »، «الفروق »، «القرائن »، «الکعبة»، «اللطائف »، «المآثر»، «ماخاطب اﷲ به خلقه »، «المحاسن »، «المحبوبات »، «المزاج »، «المشیخة»، «المصالح »، «معانی الحدیث و التحریف »،«المکروهات »، «النکاح » و «النوادر» در هزار برگ . (هدیة العارفین ج 1 ص 266) (ذریعه برای اسامی کتب او).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۵.۸۶ ثانیه
حسن نهاوندی . [ ح َ س َ ن ِ ن ِ / ن َ وَ ] (اِخ ) ابن محمد. او راست : الاحتجاج . (ذریعه ج 1 ص 282 از نجاشی ).
حسن نهاوندی . [ ح َ س َ ن ِ / ن ِ ن َ وَ ] (اِخ ) (ملا...) از شعرا و علمای عهد ناصرالدین شاه . احوالش را هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 93 و ریاض ال...
حسن نهروانی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد معروف به ابن العلاف نهروانی شاعر معروف بغدادی . او راست : قصیده ٔ معروف در رثاء ...
حسن نقشبندی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بغدادی قادری . ساکن دمشق و درگذشته ٔ 1182 هَ . ق . او راست : تفسیر آیه ٔ «لن ترانی » (قر...
حسن نقشبندی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محمد حسام الدین ساکن استانبول و درگذشته ٔ 1284 هَ . ق . اوراست : شرح شمائل ترم...
حسن موستاری . [ ح َ س َ ن ِ س ِ ] (اِخ ) شاعر ترک . رجوع به ضیایی شود.
حسن میرحکیم . [ ح َ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالحسین طالقانی از شاگردان مجلسی بوده است . رجوع به طالقانی در همین لغت نامه شود.
حسن مالمیری . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) متخلص به راهب (یا واهب ). رجوع به راهب و ذریعه ج 9 ص 245 و 253 و 353 شود.
حسن مامقانی . [ ح َ س َ ن ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به حسن ممقانی شود.
حسن گندمگون . [ ح ُ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گندمین . رنگ گندمین . حسن سرخ که به سیاهی زند : گو بکش شمشیر بر من حسن گندمگون یا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.