اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن طوسی . وی پسر شیخ الطائفه ٔ طوسی صاحب تهذیب و استبصار میباشد. و کنیت او ابوعلی و تا 515 هَ . ق . زندگی میکرده است . قسمتهائی از کتاب «بشارة المصطفی » که به نام «امالی ابن الشیخ » نیز معروف است ، از املای وی بوده که از 509 هَ . ق . به بعد در نجف القا کرده است . و ابن طاوس وی را «الخال » نامیده و دائی خویش شمرده است .و نیز او راست : «الانوار». (ذریعه ج 2 ص 309 و 411).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۶ ثانیه
حسن . [ ح ُ ] (ع اِمص ) نیکوئی . (ترجمان عادل ). نیکوی . نیکی . بهجت . خوبی . جمال . بَهاء. خوبرویی . زیبائی . اورنگ . افژنگ . غبطت . ملاحت . رونق ....
حسن . [ ح ُ ] (ع مص ) خوب شدن . (ترجمان عادل ). نیکو گردیدن . صاحب جمال گشتن . نیکو شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال : شعر او چون طبع...
حسن . [ ح َ س َ ] (ع اِ) (حدیث ...) در اصطلاح علم درایت نوعی از احادیث به این لقب شناخته شود. آملی گوید: و حسن آن است که در اسناد آن ته...
حسن . [ ح َ س َ ] (ع اِ) درختی است خوش نما. (اقرب الموارد). || استخوانی نزدیک آرنج . کناره ٔ استخوان ساق دست از سوی انگشت بزرگ . (مهذب الاس...
حسن . [ ح ُ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَسن̍ی ، خوبان .
حسن . [ح ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ حسنه . کرانه های برآمده از کوه .
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) کوهی است . || جائی است در بلاد ضبه . || دیهی به یمامه است . || جای استواری است در اندلس . حصنی است به اندلس ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) قبیله ای است . بطنی است از طی .
حسن . [ ح ُ ] (اِخ ) نام ام ولد امام احمد است .
« قبلی صفحه ۱ از ۱۷۳ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.