حسن صباح . [ ح َ س َ ن ِ ص َب ْ با ] (اِخ ) از داعیان فرقه ٔ نزاریه ٔاسماعیلیان در الموت قزوین است . بعد از وفات المستنصر فاطمی میان دو فرزند او المصطفی الدین اﷲ مشهور به «نزار» و المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمد که هر دو مدعی جانشینی پدر بودند، اختلاف افتاد و از اینجا متابعان فاطمیه ٔ مصر به دو دسته ٔ «نزاریان » و «مستعلیان » منقسم گردیدند. اسماعیلیان عراق و شام و قومس و خراسان و لرستان طرفدار امامت نزار شدند. و اسماعیلیان مصرو بلاد مغرب طرفدار امامت مستعلی شدند. لیکن در همان حال عده ای از طرفداران امامت نزار در مصر بوده و قوتی داشته اند و همین قومند که به سال
524 هَ . ق . بوعلی منصوربن المستعلی را هلاک کردند. از جمله پیروان فرقه ٔ نزاریه همچنانکه گفتیم حسن صباح مؤسس فرقه ٔ صباحیه در ایران است . مورخان نسبت حسن را مانند همه ٔ مقدسان به قبیله ٔ حمیر عرب رسانیده و گفته اند پدرش صباح از یمن به کوفه و از آنجا به قم و ری آمد، و حسن در ری ولادت یافت . ایشان نام و نسب حسن را چنین نوشته اند: حسن بن علی بن محمدبن جعفربن الحسین بن محمدالصباح الحمیری . وی بنابر قولی نخست بر مذهب اثناعشری بود لیکن به دعوی صاحب کتاب النقض (ص
91) مجبر و مجبرزاده و همکار تاج الملک مستوفی بود. به هر حال به دعوت چندتن از باطنیان ری علی الخصوص یکی از آنان مشهور به «مؤمن » که از جانب عبدالملک عطاش در ری مأمور دعوت بود قبول مذهب اسماعیلی کرد. در سال
464 هَ . ق . که عبدالملک عطاش به ری رفته بود حسن صباح را بیازمود وبپسندید و نیابت دعوت بدو داد و اشارت کرد که باید به مصر برود. وی در سال
469 هَ . ق . به عهد خلافت المستنصر فاطمی به اصفهان و از آنجا به آذربایجان و از راه شام به مصر رفت و در سال
471 هَ . ق . به مصر رسید و قریب یکسال ونیم در آنجا مقام داشت . در آن هنگام میان پیروان دو پسر مستنصر یعنی نزار و مستعلی که ذکر آنان گذشت ، اختلاف بود. نزار به نص اول جانشین مستنصر بود و مستعلی به نص دوم ، و طرفداران امامت آن دو هم در عهد پدرشان با یکدیگر مخالفت می ورزیدند. حسن طرفدار امامت نزار بود که به نص اول میبایست جانشین پدر باشد. حسن در سال
473 هَ . ق . به ایران رسید و یک چند در خوزستان و اصفهان و یزد و کرمان و دامغان و دیگر نواحی سرگرم دعوت بود و در همان حال داعیانی به دیلمان و بعضی از نواحی کوهستانی طبرستان و الموت فرستاد و بسیاری از مردم آن جای ها را به مذهب خود درآورد. فعالیت شدید حسن باعث شد که نظام الملک به دستگیری او همت گمارد و حاکم ری را مأمور این کار کرده بود و به همین سبب حسن از نزدیک شدن به آن شهر ابا داشت و چون داعیان او در اطراف قزوین و در کوههای دیلمان سرگرم تبلیغ بودند به آن نواحی روی نهاد و بسیاری از مردم به سبب زهد او به وی گرویدند و او با سیاست «علوی مهدوی » را که گماشته ٔ ملکشاه بر قلعه ٔ الموت بود، از آنجا بیرون کرد و سه هزار دینار بهای آن قلعه را بر حاکم گردکوه و دامغان «رئیس مظفر مستوفی » که دعوت حسن را پذیرفته بود بنوشت . تاریخ صعود حسن بر قلعه ٔ الموت ششم رجب سال
483 هَ . ق . بود. از این تاریخ حسن دایره ٔ دعوت خود را توسعه داد و اگر تا آن هنگام بسیاری از مردمان را در نواحی مختلف به مذهب خویش درآورده بود لیکن اهمیت واقعی کار او در حقیقت از قلعه ٔ الموت آغاز شد و او نه تنها این قلعه بلکه نقاط متعدد اطراف را مستحکم کرد و در بسیاری از نواحی کوهستانی دیلمان و طبرستان قلاعی بنیاد نهاد. و یکی ازداعیان خود را بنام حسین قاینی به قهستان فرستاد و او در آنجا نیز مانند حسن به استخلاص بعضی از نواحی مبادرت کرد و قلاعی در آن نواحی بدست آورد. با آنکه دولت سلجوقی هم از آغاز کار متوجه خطر این دعوت شده و سردارانی برای برانداختن اسماعیلیان الموت و قهستان فرستاده بود، لیکن کاری از پیش نبردند و مرگ ملکشاه (
485 هَ . ق .). خود فرصتی برای صباحیان گشت ، و چون اندکی پیش از آن نظام الملک ، که دشمن بزرگ صباحیان بوده در صحنه نزدیک نهاوند به کارد یکی از صباحیان از پای درآمده بود، شهرت آنان عالمگیر گشت . بعد از نظام الملک هم دو پسر او احمد در بغداد و فخرالملک در نیشابور به ضربت کارد فدائیان حسن ، از پای درآمدند و بسیاری دیگر از رجال که در دشمنی اسماعیلیان تعصب می ورزیدند به کارد آنان کشته شدند، و رعبی عظیم از آنان در دل مخالفان افتاد. اختلاف فرزندان ملکشاه نیز یکی از علل بزرگ پیشرفت کار صباحیان بود. حسن همین اوان قلعه ٔ گردکوه را در دامغان به همدستی رئیس مظفر از عمال دولت سلجوقی که قبول دعوت فاطمی کرده بود، و شهر «لم سر» را در رودبار الموت ، به یاری یکی از همکاران خود «کیابزرگ امید» تسخیر کرد و با این مقدمات در مدتی کوتاه حسن را قدرتی فراوان حاصل شد، و سلطان محمد هم که بعد از قلع اسماعیلیان اصفهان و قتل احمدبن عبدالملک عطاش «اتابک نوشتکین شیرگیر» را برای فتح قلاع الموت و لمسر (لم بسر) فرستاده بود (
511 هَ . ق .) کاری از پیش نبرد. و به سبب مرگ او کار مبارزه با صباحیان ناتمام ماند. سلطان سنجر نیز بر اثر تهدیدی که از جانب حسن دیده بود از تعقیب او باز ایستاد. توضیح اینکه حسن یکی از فدائیان را مأمور کرد هنگام شب کاردی نزدیک تخت سلطان به زمین فرو کرد و پیغام داد که : «آن کس که کارد به زمین درشت فرو میکند در سینه ٔ نرم سلطان هم تواند نشاند». سلطان ترسید و با صباحیان آشتی کرد و قدرت ایشان افزون گشت . حسن پس از این کامیابیها در شب چهارشنبه
26 ربیع دوم
518 هَ . ق . درگذشت . حسن مردی معتقد و خشک بود و دو پسر خود را به سبب تخلفات مذهبی بکشت . او با سلطنت ارثی مخالف بود و بزرگ امید را که محتشم لمبسر بود جانشین خود کرد.
تعلیمیان و دعوت جدید: پیروان حسن دعوت او را به لقب «دعوت جدید» خوانده اند. پایه ٔ این دعوت بر امامت نزار پسر مستنصر بود، و میگفتند که «خداشناسی به عقل ونظر نیست بلکه به تعلیم امام میباشد» و از این روی ایشان را تعلیمیان نیز گفته اند.
دژهای صباحیان : حسن صباح و پیروان وی بر قلاع بسیار مانند الموت ، گردکوه ، لمبسر (لمبه سر) شاه دژ، خان لنجان و قلاع تون و تبس و قاینات ، زوزن ، خور، خوسف در قهستان و وشمکوه نزدیک ابهر، استوناوند در مازندران ، اردهان ، قلعةالناظر در خوزستان ، قلعةالطنبور نزدیک ارجان و خلارخان در فارس ، مسلط بودندو در هریک فرمانروایی بنام «محتشم » میزیست . و بر آن ناحیت حکم روایی میکرد این دژها به صورت پناه گاههایی برای مخالفان دربار عباسی و مالکین بزرگ درآمده بود، حکام بنی عباس مردم را به نام ملحد و بی دین بحکم فقیهان ظاهری مذهب متعصب آزار میدادند و مردم گروه گروه به این دژها پناه برده و به اسماعیلیان میگرویدند.
فدائیان : یکی از مراتب مهم اسماعیلیان صباحی ، فدایی بود فدائیان را با روش خاصی تربیت میکردند و آنها را برای ترور و کشتن و کشته شدن آماده میکردند. رجوع به کلمه ٔ فدایی شود.
معلومات حسن : او هندسه و حساب و نجوم نیکو میدانست و با برادران خود ابراهیم صباح و محمد صباح در تألیفات شرکت داشت .
فرقه ٔ صباحیه : صاحب بیان الادیان گوید: صباحیه ، اصحاب حسن صباح باشند و او مردی تازی زبان بود و اصل او از مصر بوده است . و بدعتی عظیم آورد.
قیافه : گویا حسن سری بی مو و چشمانی ضعیف میداشته ، که دشمنان او را «کل » و «روزکور» گفته اند
: و او را حسن صباح کل گفتندی . (کتاب النقض ص
511). و حسن صباح کل هنوز در قید حیات بود. (کتاب النقض ص
13). و هنوز بیست و اند سال بود که صباح کل به الموت رفته بود. (کتاب النقض ص
515). خاقانی او را روزکور (اعشی ) خوانده است :
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روزکوری صباح و شبروی جناب .
خاقانی .
رجوع به تاریخ گزیده ص
81،
359،
361،
363،
439،
441،
456،
514،
517،
521،
522 و
524 و فهرستهای تاریخ جهانگشای جوینی ، و کتاب النقض ، و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج
2 صص
168 -
173شود.