حضار
نویسه گردانی:
ḤḌAR
حضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.
- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.
|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حزار. [ ح َزْ زا ] (ع ص ) دیدزن . تخمین زننده . خراص . برآوردکننده . اندازه کننده . تخمین کننده : معابر کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن ...
حزار. [ ح َزْ زا ] (اِخ ) قبیله ای است از حمیر. || منسوب به حزر. (سمعانی ).
هذار. [ هََذْ ذا ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هذیان گوی . (اقرب الموارد). رجوع به هَذر شود.
هزار. [ هََ / هَِ ] (عدد، ص ، اِ) ده صد را گویند و به عربی الف خوانند. (برهان ) : میلفنج دشمن که دشمن یکی فراوان و، دوست ار هزار اندکی . بوش...
هزار. [ هََ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ). شهرکی است خرم و آبادان و بانعمت به ن...
هزار. [ هََ ] (اِخ ) کوهی است در شمال غربی بم در کرمان ، دنباله ٔ آن قهرود و ارتفاع آن پنج هزار گز است . (از جغرافیای طبیعی کیهان ).
هزار. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است .از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله...
سه هزار. [ س ِ هََ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران عده ٔ قری 12.مساحت 5 فرسخ . در میان حد شمالی خرم آباد، حد شرقی کلاردشت ، حد ج...
دو هزار. [ دُ هَِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای ییلاق شهرستان شهسوار است . این دهستان تقریباً در 40هزارگزی جنوب باختری شهسوار در ارتفاع 2هزا...
ده هزار. [ دَه ْ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) اصطلاح نرد. رجوع به ترکیب ده هزار در ذیل ده شود.