اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حضر

نویسه گردانی: ḤḌR
حضر. [ ح َ ](اِخ ) نام شهری باستانی برابر تکریت میان موصل و فرات . ابنیه ٔ آن از سنگ تراشیده و گویند بدانجا شصت برج بزرگ بوده است و میان هر برج با برجی دیگر نه برج کوچک و در مقابل هر برج قصری و حمامی و به رود ثرثارآبیاری می شده است و آن نهری عظیم است و بر ساحل آن قریه و باغهای بسیاری . ماده ٔ این رود از هرماس ، رود نصیبین است و در آن کشتی می رانده اند. یاقوت گوید: لکن در زمان ما از آن شهر جز اثر باره و آثاری دیگر که بر عظمت و جلالت آن گواهان زنده اند چیزی بر جای نیست و ملک حضر را ساطرون می نامیدند و شاپور الجنود دیری آن شهر را در محاصره داشت و در آخر آنگاه که نضیره دختر ساطرون شیفته ٔ او گردید بوسیله ٔ او شهر را فتح و تسخیر کرد. (از معجم البلدان ). و بزمان اشکانیان طراژان و سپتم سور امپراطوران روم بدانجا لشکر کشیدندلکن هر دو از فتح و تسخیر آن عاجز آمدند. رجوع به ایران باستان ج 3 شود. و صاحب قاموس گوید: و در هشتادوپنج هزارگزی جنوب موصل به جزیره بساحل یمین رود ثرثارشهری جسیم از آثوریان است و تحریات حفریات ، چنانکه باید هنوز بدانجا بعمل نیامده است . قلقشندی گوید تیره ای از بطن ساعده در آن اقامت داشتند. (صبح الاعشی ج 1 ص 324). ناجی الاصیل باستان شناس عراقی در 1954 م . در خرابه های این شهر بکشفیاتی نائل آمد. (اعلام المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حذر. [ ح َ ذَ ] (ع مص ) پرهیز. (دهار). پرهیز کردن . (ناظم الأطباء) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اجتناب . ترس . (دهار). ترسیدن . (دهار) (ترجمان عا...
حذر. [ ح َ ذِ ] (ع ص )خائف . ترسان . (غیاث ). حذرگیرنده . (مهذب الاسماء). مرد بیدار. مرد باپرهیز. (منتهی الارب ). مرد بیدار و هوشیار. ترسنده . ج ، ...
حذر. [ ح ِ ] (ع مص ) حَذَر. ترس . بیم . پرهیز. پرهیز کردن . ترسیدن . (منتهی الارب ).
حذر. [ ح ِ ] (ع اِ) سلاح . (ترجمان عادل منسوب به جرجانی ) (مهذب الاسماء).
حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف ....
حزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث )...
حزر. [ح َ ] (اِخ ) کوه یا وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حظر. [ ح َ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشتن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). تحریم .حرام کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). حظر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.