حفاظ. [ ح ِ ] (ع مص ) محافظت . پیوسته بودن برکاری . پی کردن کاری را. مواظبت امری . || بازداشتن از چیزهای ناروا. || حفظ. نگهبانی . نگاهبانی کردن . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) حمیت . (صراح ). || مروت . (غیاث )
: بیامدم تا... آنچه از... شرط حفاظ... برمن واجب است به ادا رسانم . (کلیله و دمنه ). || عفاف . عفت . پرهیزگاری . دور گردانیدن از بدیها خود را. خویشتن داری . خدارت . مستوری
: و ازباب حفاظ تا او [ یعقوب لیث ] بود بوجه ناحفاظی بهیچ کس ننگرید. نه زی زن نه زی غلام . (تاریخ سیستان ).
گر بدی صبر و حفاظم راهبر
برفزودی اختیارم کروفر.
مولوی .
مرنج حافظ، وز دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست .
حافظ.
|| (اِ) عار. (صراح ).