حفظ. [ ح ِ ] (ع مص ) نگاه داشتن . نگه داشتن . نگاهداشت . نگهداری . نگهداشت . گوش داشتن . حیاطة. وقایة. حراست . صیانت . محافظت ، حرس . بقو. بقاوت . نگاهداری کردن . نگهداری کردن . بازداشتن شیئی از زیان و هلاک
: احسن اﷲ حفظک و حیاطک . (تاریخ بیهقی ص
298).
حفظ و عون خدای عزّوجل
بر سر و تنش خود و خفتان باد.
مسعودسعد.
از حفظ و عون یزدان در گرم و سرد دهر
بر شخص عالی تو شعار و دثار باد.
مسعودسعد.
و ضبط مسالک و حفظ ممالک ... بسیاست منوط. (کلیله و دمنه ). بذات خویش بحفظ خزانه ٔ جواهرقیام کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
حفظ آبرو کردن ؛ محافظت حسن شهرت خود کردن و آن را نگاه داشتن .
-
فی حفظاﷲ، او فی کنف اﷲ و فی حرزاﷲو فی ستراﷲ ؛ خدانگاهدار. خدانگهدار.
|| نگاهبانی . نگهبانی .
-
حفظ سر ؛ کتمان سر. رازپوشی . پوشیدن راز.
|| از بر بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). از برکردن . فراگرفتن . برکردن . یاد گرفتن . (زوزنی ). بیاد گرفتن . نگاه داشتن . [ در همین معنای از بر کردن ] . و در فارسی آنرا با شدن و کردن صرف کنند. بیاد سپردن . بخاطر سپردن . الحفظُ ضبطُالصوَر المدرکة. (تعریفات )
: زمانه گفته ٔ من حفظ کرد و نزدیک است
که اخترانش بر آفتاب و مه خوانند.
مسعودسعد.
و بحقیقت بباید دانست که فائده درفهم است نه در حفظ. (کلیله و دمنه ). || هوشیاری . (منتهی الارب ).
-
حفظ مال ؛ چرانیدن شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب ).
|| (اِ) یاد. مقابل نسیان . || حافظه . قوه ٔ حافظه
۞ : مفاصل را تیز گرداند و حفظ را تیز کند و دل را قوت دهد. (نوروزنامه ).