حق
نویسه گردانی:
ḤQ
حق . [ ح ُق ق ] (ع اِ) خانه ٔ عنکبوت . ج ، حقوق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سر سرین که در آن استخوان ران است . (اقرب الموارد). حق الفخذ. گوران . حق الورک . (منتهی الارب ). || سر بازو که در آن کرانه ٔ کتف است . یا مغاکچه ٔسر کتف . حق الکتف . گو دوش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، حقاق . (مهذب الاسماء). || زمین پست یا جُحر در زمین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زمین مدور. (منتهی الارب ). || زمین گرد یا الارض المستدیره او المطمئنة. || حق طیب ؛ ظرف چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). || ج ِ حَقَّه . (منتهی الارب ). رجوع به حقه شود.
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بجوار حق پیوستن . [ ب ِ ج َ رِ ح َق ق / ح َ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مصدر مرکب کنایه ای ) یا به جوار رحمت حق پیوستن . کنایه از مردن است . (آنندراج )...
فرمان حق رسیدن . [ ف َ ن ِ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن اجل کسی . فرمان یافتن : سلطان را فرمان حق رسید و گویند دارو دادندش . (مجمل ال...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هق . [ هََ ق ق ] (ع مص ) مانده کردن کسی را در جماع . (منتهی الارب ). || گریختن . (اقرب الموارد).
هق . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش اشنویه ٔ شهرستان ارومیه که 453 تن سکنه دارد. آب آن از قادرچای و محصول عمده اش غله ، حبوب و توتون و ک...
هق هق . [ هَِ هَِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت کسی که گریه بسیار کرده باشد و صدایی شبیه سکسکه از او برآید. (از یادداشتهای مؤلف ). شنوشه . اشنوشه ....
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.