اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حق

نویسه گردانی: ḤQ
حق . [ ح ُق ق ] (ع اِ) خانه ٔ عنکبوت . ج ، حقوق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سر سرین که در آن استخوان ران است . (اقرب الموارد). حق الفخذ. گوران . حق الورک . (منتهی الارب ). || سر بازو که در آن کرانه ٔ کتف است . یا مغاکچه ٔسر کتف . حق الکتف . گو دوش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، حقاق . (مهذب الاسماء). || زمین پست یا جُحر در زمین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زمین مدور. (منتهی الارب ). || زمین گرد یا الارض المستدیره او المطمئنة. || حق طیب ؛ ظرف چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). || ج ِ حَقَّه . (منتهی الارب ). رجوع به حقه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۳ ثانیه
حق پرست . [ ح َ پ َ رَ ](نف مرکب ) پرستنده ٔ حق . خداپرست . عابد : یکی پارسازاده ٔ حق پرست فتادش یکی خشت زرین به دست . سعدی .نکونام و صاحبدل ...
حق شمری . [ ح َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ ] (حامص مرکب ) صفت حق شمر. حق شناسی . سپاسداری . پاس گزاری .
حق شناس . [ ح َ ش ِ ] (نف مرکب ) پاسدارنده ٔ حق . صاحب حق : زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس زو بردبارتر نبود هیچ بردبار. فرخی .بندگان و کهتران ح...
حق جویی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) حق طلبی .
حق شکنی . [ ح َ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) چگونگی حق شکن .
حق قوشی . [ ح َ ] (ترکی ، اِ) نام ترکی صاقر است .
حق گذار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) رجوع به حق گزار شود.
حق الله: بخش آفریدگار یگانه، رسد بیچون و بی مانند ./ آمده از بخش دادگستری قرآن بزرگ بالندجایگاه یکتای بی همتای بیمانند
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۳ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.