اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حق ور

نویسه گردانی: ḤQ WR
حق ور. [ ح َ وَ ] (ص مرکب ) (از حق عربی بمعنی ما یستحق و در فارسی به معنی دارا و صاحب و مالک ) صاحب حق . ذی حق . سزا. مستحق :
حقور بحق رسید و جهان به آرزو رسید
و امید خلق کرد وفا ایزد قدیر.

فرخی .


ای دل تو نیز مستحق صد عقوبتی
گر غم خوری سزد که بغم هم تو حقوری .

فرخی .


حصنی که می نیافت بر او دست آسمان
حق با تو بد به دست توآمد که حقوری .

مکی طولانی .


جان او هر ساعتی گوید که ای فرزند من
پیش سلطان جهان حق مرا حق ور توئی .

برهانی .


و هر حق وری را با حق خود رسانند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 329).
این جمله را بحق ملک و پادشاه تو باش
زیرا که حق همیشه سزاوار حق وراست .

معزی .


بر امید پادشاهی هر کسی دستی برد
منت ایزدرا که اکنون حق به دست حقور است .

معزی .


آنچه بگرفت از جهان و از پدر میراث یافت
هر دو حقی واجب است و حق به دست حقور است .

معزی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هقور. [ هََ ق َوْ وَ ] (ع ص ) دراز گنده اندام گول . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.