حکایت کردن . [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن . حدیث کردن . قصه کردن . یاد کردن
: آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی .
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
سعدی .
این حکایت که میکند سعدی
بس بخواهند در جهان گفتن .
سعدی .
|| شباهت داشتن
: درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کلّه ٔ قیصری را.
ناصرخسرو.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بتخانه ٔ چین .
؟