حکم
نویسه گردانی:
ḤKM
حکم . [ ح َ ] (ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). لگام در دهن اسب کردن . (غیاث ) (اقرب الموارد). حکمة؛لگام در دهن اسپ کردن . حکم فرس ؛کام ساختن برای لگام اسپ . حکمة؛ لگام در دهن اسپ کردن . (زوزنی ). || بازداشتن . (غیاث ). بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن و منع کردن از فساد. || برگشتن . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن حارث . یکی از اصحاب است ودر اکثر غزوات در حضور حضرت نبوی بود. بعداً در بصره سکونت گزید و ناقل برخی از احادیث ...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از صحابه است از مکه بمدینه هجرت گزیده بخدمت رسول اﷲ رسید و از طرف آنحضرت...
حکم . [ ح َ ک َ ](اِخ ) ابن سفیان یا سفیان بن الحکم الثقفی . یکی از صحابه است و پاره ای از احادیث شریفه را روایت نمود.
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن سلیمان نام پسر سلیمان برادر پادشاه نهم از ملوک امویه اندلس است که نه خود و نه پدرش هیچکدام بسلطنت نرسیدند...
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن سلیمان جبلی . محدث است . و جَبﱡلی قریه ای است بر ساحل دجله .
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن سنان ، مکنی به ابی عوان . محدث است .
حکم .[ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن صلت بن مخرمةبن المطلب القرنی . یکی از صحابه است . او در غزای خیبر حضور داشت زمانی که از طرف محمدبن حذیفه مأم...
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن طهمان ، مکنی به ابی عزة. محدث است .
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن ظهیر، مکنی به ابی محمد. محدث است .
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بصری انصاری ، مکنی به ابی غسان . محدث است .